مؤلف: جان فانته
مترجم: محمدرضا شکاری
«هیچکس را نمیشناختم. تنهایی غذا میخوردم و از تمام شهر متنفر بودم. به کتابفروشی استنلس رز بغل رستوران میرفتم. هیچکس من را نمیشناخت. مثل پرندهای که دنبال خردهنان باشد پرسه میزدم. دلم برای خانم برانل و ایب مارکس و دو مونت تنگ شده بود. خاطرهام از جنیفر لاویس کمابیش قلبم را میشکست. این چند نفر را که میشناختمُ انگار با هزاران نفر در شهر آشنایی داشتم.»
ویاهای بانکرهیل آخرین تکه از چهارگانهی باندینیِ جان فانته با ترجمهی محمدرضا شکاری است. این رمان آرتوروی نویسنده را به تصویر میکشد و رابطههای عاشقانه و کاریاش را میکاود. نویسندهای اسیر چنگال هالیوود که میکوشد خلاقیت هنری خود را به هر قیمتی حفظ کند. هجویهای درخشان که پایانی بینظیر بر این چهارگانه رقم میزند.