رمان «رویاهای بانکرهیل» آخرین رمان از مجموعهی چهارگانهی رمانهای آرتورو باندینی اثر جان فانته، نویسندهی محبوب ایتالیاییتبار است. این رمان که نقطهی پایان ماجرای باندینی است، در ادامهی رمانهای «تا بهار صبر کن باندینی»، «جادهی لسآنجلس»، و «از غبار بپرس» نوشته شده است و روایت روزگار بزرگسالی باندینی است و نزدیکی او به رویای قریبالوقوع و در عین حال نامحتمل نویسنده شدن.
آرتورو باندینی، شخصیت اصلی این مجموعه رمان، راه پر فراز و نشیبی را طی کرده است. او طعم فقر را چشید، شغلهای مختلفی را پذیرفت، بارها عشق ورزید و سرخورده شد، به خانه و کاشانه پشت کرد، جنگید و تلاش کرد تا خورد را از کلورادو به لسآنجلس رساند. او انتظار داشت که سرزمین رویاهایش، لسآنجلس، او را در آغوش بگیرد و به رویایش که شهرت و دیده شدن در مقام یک نویسنده بود برساند. اما حتی در شغلی که مربوط به نویسندگی بود آرام و قرار پیدا نکرد و احساس میکرد که هنوز خود را پیدا نکرده است.
آن چه آرتورو را در بزرگسالی میرنجاند این بود که به موفقیت و درخشش خود نزدیک شد اما نمیتوانست مطمئن باشد که آن را در آغوش خواهد گرفت یا نه. ممکن بود همین فردا هنر او کشف شود و به شهرتی که انتظارش را داشت دست یابد، اما در عین حال ممکن بود که تا زمانی که زنده است شناخته نشود.
جالب است که این دوگانگی در سرنوشت نویسندهی رمان، جان فانته، رخ داده است: او در دو سال پایانی عمرش در حالی که چشمان خود را در اثر بیماری دیابت از دست داده بود، نگارش این رمان را با کمک همسرش جویس به انجام رساند و تنها پس از مرگ او بود که صدایش در ادبیات جهان پیچید و شورای شهر لسآنجلس میدانی را نزدیک کتابخانهای که بوکفسکی در آن رمان «از غبار بپرس» را خواند و فانته را بازکشف کرد به نام جان فانته نامگذاری کرد. این مکان نزدیک محلهی نابودشدهی بانکرهیل است که زمانی پناهگاه جان فانته و آرتورو باندینی بود.
چهارگانهی باندینی اثر جان فانته را محمدرضا شکاری ترجمه کرده و به همت نشر افق چاپ و منتشر شده است. برای تهیه این مجموعه میتوانید به ویترین نبض هنر مراجعه کنید. در ادامه بخشی از رمان «رویاهای بانکرهیل» را باهم میخوانیم.
لینک خرید کتابها:
تا بهار صبر کن باندینی
جادهی لسآنجلس
از غبار بپرس
رویاهای بانکرهیل
«هیچکس را نمیشناختم. تنهایی غذا میخوردم و از تمام شهر متنفر بودم. به کتابفروشی استنلس رز بغل رستوران میرفتم. هیچکس من را نمیشناخت. مثل پرندهای که دنبال خردهنان باشد پرسه میزدم. دلم برای خانم برانل و ایب مارکس و دو مونت تنگ شده بود. خاطرهام از جنیفر لاویس کمابیش قلبم را میشکست. این چند نفر را که میشناختمُ انگار با هزاران نفر در شهر آشنایی داشتم.»

«رویاهای بانکرهیل» اثر جان فانته
منتشر شده در ۱۴۰۱/۸/۳۰