نگاهی به کتاب «مثل خون در رگ‌های من»
نگاهی به کتاب «مثل خون در رگ‌های من»
منتشر شده در ۱۴۰۰/۱/۲۹

داستان عشق احمد شاملو به آیدا، از زیباترین داستان‌های عاشقانه معاصر است. خوشبختانه بخشی از این عشق، در نامه‌های شاملو جاودانه شده است و در کتابی با نام «مثل خون در رگ های من» به چاپ رسیده است. این کتاب را نشر چشمه چاپ و منتشر کرده است و از ویترین آنلاین نبض هنر قابل خریداری است. 
«مثل خون در رگ های من» که شامل نامه‌های احمد شاملو و پاسخ‌های آیدا است، ۱۵ سال پس از مرگ شاملو به چاپ رسید. رابطه‌ عاشقانه‌ شاملو با همسرش از جمله مهم‌ترین وجوهِ زندگی او محسوب می‌شود که تحولی بزرگ در زندگی این شاعر ایجاد کرد. به گونه‌ای که رد پای حضور آیدا به وضوح در اغلب اشعار شاملو به چشم می‌خورد.
در این نامه‌ها علاوه بر احساسات شخصی شاملو، مطالبی درباره مسائل ادبی و سیاسی روزگار نیز نوشته شده است. در انتهای کتاب نیز تصویر هفده‌ نامه با دست‌خط خود شاملو آورده شده است.

بخشی از یک نامه را باهم میخوانیم:
«نمی‌دانم. نمی‌دانم این «بدترین شب‌ها» را شروع کرده‌ام یا دارم شروع می‌کنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده می‌شد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم می‌داشت، می‌دانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.
امید بزرگی بود که اقلاً روزی یک بار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را می‌داد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آن که آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیده‌ی من بتابد. می‌دانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش در انتظار من است.
می‌دانستم که آیدای من با چشم‌هایی که پر محبت‌ترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. می‌دانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیده‌ام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. می‌دانستم که آیدای مهربان من از من گله می‌کند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمی‌زنم و چرا او را نمی‌خندانم؛ و این، انگیزه‌یی بود که شاد و سرمست باشم، همه‌ی غم‌ها و ناراحتی‌هایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم.
اما از فردا این امید را ندارم. این امید را از خودم قیچی کرده‌ام و به دنبال آنچه کلید زندگی فردای ما باشد این شهر را ترک می‌کنم. آخرین باری که دیدمت، سه‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش بود. چند دقیقه‌یی با تو بودم و بعد ترکت کردم که خودم را به دکتر برسانم. بدبختانه آن شب دکتر نیامد. تا نزدیکی‌های نیمه‌شب، تنها و بدبخت، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها پرسه زدم»

لینک خرید کتاب: مثل خون در رگ های من

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین