«شبهای روشن» عاشقانهای کوتاه و خواندنی از نویسنده مشهور اهل روسیه «فئودور داستایوفسکی» است. این داستان کوتاه با ترجمهی زیبا و روان «سروش حبیبی» و به همت نشر «ماهی» در اختیار دوستداران و علاقهمندان قرار گرفته است.
داستان روایتگر عشقی کوتاه اما عمیق است. دربارهی جوان رویاپردازی است که با تنهاییاش خو گرفته و در سنپترزبورگ زندگی میکند.
او بیش از هرچیز با ساختمانها و خیابانهای شهرش درد و دل میکند و بیشتر از هرکسی تنهایی را درک میکند. اما به ناگاه در یکی از همین پیادهرویهای شبانه و در حالیکه در خیابانهای سنپترزبورگ پرسه میزند، دختری را درحال گریستن میبیند:
«زنی کنار راهم ایستاده، به جانپناه آبراه تکیه داده بود. بر طارمیِ جانپناه آرنج نهاده بود و پیدا بود که به آب تیره خیره شده است. کلاه زردرنگ بسیار قشنگی بر سر داشت با روسریِ توری سیاه دلفریبی روی آن.»
او به حدی مشغول گریستن است که متوجه حضور این جوان در کنار خود نمیشود.
آنها در این دیدار با یکدیگر همصحبت میشوند و زندگی خود را برای یکدیگر تعریف میکنند. قرار میان آنها به مدت چند شب ادامه پیدا میکند تا فرصت بیشتری برای صحبت باهم داشته باشند و این چند شب به حقیقت برای این جوان تنها شبهایی روشن به حساب میآید و احساسات متفاوتی را برای او رقم میزند که تاکنون تجربهشان نکرده است.
اگر علاقهمند به داستانهای کوتاه و عاشقانه کلاسیک هستید، این اثر را به شما پیشنهاد میکنیم. این کتاب فرصتی کوتاه را برای لذت بردن از نبوغ و قلم زیبای داستایوفسکی دراختیار شما قرار میدهد.
برای تهیه این اثر و همچنین سایر آثار نشر ماهی میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه نمایید.
بریدهای از این داستان را باهم میخوانیم:
«وقتی از خیابان رد میشوم هر یک مثل این است که به دیدن من میخواهند به استقبالم بیایند و با همهی پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بیزبانی با من حرف میزنند. یکی میگوید: «سلام، حالتان چطور است؟ حال من هم شکر خدا بد نیست. همین ماه مه میخواهند یک طبقه رویم بسازند.» یا یکی دیگر میگوید: « حالتان چطور است؟ فردا بنّاها میآیند برای تعمیر من!» یا سومی میگوید: «چیزی نمانده بود آتشسوزی بشود. وای نمیدانید چه هولی کردم!» و از این جور حرفها...»
لینک خرید کتاب: شبهای روشن