«یوسف علیخانی» نویسنده ایرانی است که در سال 1354 در روستای میلک الموت متولد شد. او برای تحصیلات دوران متوسطهاش راهی شهر تهران شد تا زندگی حرفهای خود را در نشر و نویسندگی آغاز کند.
از آثار او میتوان به مجموعه داستانهای «قدم بخیر مادربزرگ من بود (برنده جایزه ویژه شانزدهمین جشنواره روستا)»، «اژدهاکشان (شایسته تقدیر در اولین دوره جایزه جلال آلاحمد)»، «عروس بید (برنده دهمین دوره جایزه کتاب سال حبیب غنیپور)» و همچنین دو رمان «خاما» و «بیوه کشی» اشاره نمود.
او این روزها مدیریت نشر آموت را بر عهده دارد.
رمان «خاما» در سال 1398 منتشر شد و بارها به تجدید چاپ رسید. خاما روایتگر عشق است اما شاید کمتر تاکنون بدین شیوه به آن پرداخته شده باشد؛ عشقی که از دل جنگ و خاک و خون بیرون کشیده میشود و حوادثی را در بستر تاریخ رقم میزند.
«خلیل» پسر 13 سالهای است که عاشق «خاما» میشود. این دو اهل کردستان هستند و در روزگاری سپری میکنند که به علت جنگ ناچارند به ارسباران کوچ کنند. آنچه در این رمان اهمیت دارد، پرداختن به عشق است که در سنین نوجوانی اتفاق میافتد و تا چند دهه ادامه مییابد. این عشق با زبانی لطیف و شاعرانه از سوی خلیل بیان میشود. چنانچه در بخشی از داستان میخوانیم:
«…تو چه نسبتی داری با تب و شب که تمام شب با تب، تو را تماموقت دارم. کاش هروقت هوایی تو شدم، تب بکنم که تمام شب با تو باشم و شبهای بی تو بودنم را اینطور پر کنم...»
اگر علاقهمند به داستانهای عاشقانه هستید، بدون شک یکی از زیباترین تجربههای شما با رمان خاما رقم خواهد خورد. گفتنی است این کتاب به همت نشر «آموت» منتشر شده و هماکنون در ویترین آنلاین نبض هنر در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
بریدهای از این رمان را باهم میخوانیم:
«گوسفندها را میبردیم بیرون روستای مان، آغگل. بابام مرا فرستاده بود بیایم خانهتان نان و قند و چایی ببرم برایشان؛ برای او و خواهر و برادرهایم. تا رسیدم نزدیک خانههای سنگی، دایه را دیدم که نشسته کنار زنهای همسایه. مردیسی، خواهر شیرخوارهام چیله را بسته بود به کولاش و داشت راه میرفت. دایه داد زد: «خلیل! مرغ و خروسها رو جا بده مرغدانی که شب کورند». آمدم جابهجا کنم که دیدمش؛ خاما را. خروسی شلنگ تخته میانداخت و پریده بود روی ایوان سنگی و پایین نمیآمد و سنگ برداشتم بزنم تا بپرد و بیاید پایین. دایه از حیاط خانه داد زد «چی بکنی خلیل؟ هزار بار تو را نگفتم تا مرغها را جا ندادی، خروس پایین نیایه». مرغها را اول جا دادم. آخرین مرغ که رفت توی مرغدانی، خروس از ایوان پرید و آمد و رفت توی جا.»
لینک خرید کتاب: خاما