«بی‌پناه» اثر اولیویه آدام
«بی‌پناه» اثر اولیویه آدام
منتشر شده در ۱۴۰۰/۴/۲۹

«بی‌پناه»‌ رمانی فرانسوی با مضمون اجتماعی اثر اولیویه آدام است که اندوه انسان از تنهایی و بی‌پناهی را به تصویر می‌کشد. این کتاب در سال 2007 برنده دو جایزه ادبی در فرانسه شد. همچنین فیلم «مامان دیوانه است» (mama est folle) که با اقتباس از این اثر نوشته شده است، برنده جایزه بهترین فیلمنامه فستیوال روشل شده است. 
«بی‌پناه»‌ را مارال دیداری ترجمه کرده و به همت نشر چشمه چاپ و منتشر شده است. برای تهیه این اثر به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید. 
«بی‌پناه»‌ ماجرای زندگی زنی میانسال به نام ماری است که در یک منطقه دورافتاده از جنگلی در فرانسه زندگی می‎کند. این زن زندگی یکنواخت و خالی از لذتی را پشت سر گذاشته و اکنون افسرده است اما زمانی که دو پناهنده در همسایگی او مستقر می‌شوند زندگی‌اش تغییر می‌کند. پناهندگانی که از خاورمیانه و آفریقا به آن منطقه آمده بودند و رویای مهاجرت به انگلیس و ساختن زندگی جدید را داشتند. ماری با آن‌ها هم‌صحبت می‌شود و ارتباط خوبی برقرار می‌کند و کمک کردن به آن‌ها حس و حال خوبی برایش فراهم می‌کند اما این خوشی نیز پایدار نخواهد ماند...
بخشی از کتاب «بی‌پناه»‌ را با هم می‌خوانیم: 

«تخت‌گاز برگشتم، قلبم تندتند می‌زد. بیست ‌دقیقه طول کشید تا همه‌چیز را کادو کنم، کاغذکادوهای اضافه‌ را که از جشن تولدهای قبل مانده بود درآوردم، روبان‌های صورتی و سبز را با قیچی فِر دادم. در همان حال از ته دل آواز می‌خواندم، صدایم توی خانه‌ی سوت‌وکور پیچیده بود. وقتی تمام شد، همه را پای گلدان فیکوس گذاشتم، درخت و کادوهای خوشگل و آن شور و شادی درست شبیه عید نوئل بود.
بعد بی‌صبرانه منتظر ماندم، توی خانه دور خودم می‌چرخیدم. کلی کار داشتم، باید چیزهایی را که خریده بودم سرجای‌شان می‌گذاشتم، خانه را تمیز و اتوی لباس‌ها را تمام می‌کردم اما آن‌قدر هیجان‌زده بودم که نمی‌توانستم این کارها را انجام بدهم. تخت‌خواب‌ها نامرتب، ملحفه‌ها مچاله، لباس‌ها پخش‌و‌پلا سطل‌های زباله پُر از کاغذ، پوست سیب و آشغال‌تراش بودند اما من فقط از این تخت به آن تخت می‌رفتم، از اتاق به حمام و از حمام به اتاق، یک جا بند نمی‌شدم و هیچ کاری هم نمی‌توانستم بکنم. همه‌ی کارها را گذاشتم برای بعد، ماشین را برداشتم و رفتم سمت مرکز شهر. همین‌طوری بدون فکر این کار را انجام دادم، درست مثل وقتی که بچه بودم و با دوچرخه‌ یا موتور از خانه می‌زدم بیرون. دور می‌زدم، همین‌طوری از این خیابان به آن خیابان می‌رفتم، فکر می‌کنم یک‌جورهایی امیدوار بودم با کسی روبه‌رو شوم، مهم نبود با کی، هر کسی! بااین‌حال، گاهی ‌وقت‌ها هم می‌دانستم چه کسی و آرام از کوچه‌شان رد می‌شدم. جرئت نمی‌کردم زنگ خانه‌شان را بزنم، بارها و بارها از آن کوچه رد می‌شدم و امید داشتم درست موقع رد شدن من، او توی حیاط یا کوچه باشد. برای این‌که خبری گیر بیاورم می‌رفتم اما بیش‌تر وقت‌ها با هیچ‌کس روبه‌رو نمی‌شدم. مسیرم را تغییر دادم و رفتم جلوِ زمین ورزشی، کسی نبود، جلوِ استخر، آن‌جا هم هیچ‌کس نبود. گاهی ‌اوقات توی مرکز شهر یکی را می‌دیدم که داشت با مادرش می‌رفت یک ‌جفت کفش یا یک پولوور جدید بخرد، اما آن‌جا هم از کسی خبری نبود.»

لینک خرید کتاب: بی‌پناه 

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین