مؤلف: سعید تقوی
وقتی قرار است از تمام زندگی ات تنها یک جمله بر سنگ قبری باقی بماند و زیر پای عابران له شود، با خودت می گویی چه فرقی دارد آن جمله چه چیزی باشد؟ اصلا چرا باید دنبال هدفی دوید که نتیجه اش قرار است زیر پا له شود؟ به این که فکر می کنی آرزو می کنی زیر آن سنگ نباشی.
از پشت میز بلند شدم و روی تختخواب دراز کشیدم. با خودم گقتم چقدر خوب که مسلمان هستم. در واقع من مسلمان هستم فقط برای این که جایی را داشته باشم بعد از مرگ بروم. فرقی هم نمی کند کجا، همین که زیر آن سنگ نباشم برایم کافی ست....