مؤلف: آناماریا مرادی
بالکن که قرار بود رو به طلوع باشد، سمت غروب ساخته شد. پله هایش را هم صد بار ساختند و یک بار هم شبیه آن چیزی نشد که توی ذهنش یود. ساکش برای رفتن همیشه بسته بود. گوشه ی اتاق! از هر کجای طبقه دوم می توانستی دوردست ها را ببینی.
تا چشم کار می کرد، تنهایی بود...