مؤلف: چارلز بوکوفسکی
مترجم: علی امیر ریاحی
بخشی از متن کتاب:
«من فورد مدل تی را خوب به ياد دارم. صندلیهایی که بلند بودند، رکابی که زياد بلند نبود، و پدر که مجبور بود صبحها، روزهای سرد، و اغلب وقتها، دستهی هندل را در جلوی موتور بارها و بارها بچرخاند تا ماشين روشن شود.
«آدم دستش ميشکنه با اين. بدمصب مث اسب لگد میزنه.»
يکشنبههایی که مادربزرگ به ديدنمان نمیآمد، ما با فورد مدل تی سواری ميکرديم. پدر و مادرم عاشق درختزارهای پرتقال بودند. عاشق کيلومترها درخت پر از شکوفه يا پرتقال که رديف شدهاند. پدر و مادرم يک سبد پيکنيک و يک يخدان فلزی داشتند. در يخدان فلزی قوطیهای کمپوت و يخخشک بود، و در سبد سوسيس بود و گوشخوک و ساندويج کالباس، چيپس سيبزمينی، موز، و نوشابه. ظرف نوشابه مدام بين سبد پيکنيک و يخدان فلزي در رفت و آمد بود، زود يخ میبست، و بعد بايد میگذاشتی آب شود.
پدر سيگار کَمِل میکشيد. او کلي بازي و تردستی با پاکت سيگار بلد بود که گاهي بهمان نشان ميداد. مثلاً میگفت روی پاکت چند تا هرم هست؟ ما ميشمرديم، و او هرمهای بيشتری نشانمان ميداد. همچنين ترفندهایی درباره کوهان شترها و کلمات نوشته شده روي پاکت. سيگار کمل سيگار جادویی بود...»