«کافکا در کرانه» اثر هوراکی موراکامی
«کافکا در کرانه» اثر هوراکی موراکامی
منتشر شده در ۱۴۰۰/۱/۱۷

«کافکا در کرانه» نوشته‌ی هاروکی موراکامی، رمانی‌ست از آسیای شرقی که شاید به همین علت برای ما فارسی‌زبانان، هم‌حسی بیشتری نسبت به سایر رمان‌های ترجمه شده ایجاد می‌کند. این در حالی است که موراکامی با ادبیات غرب نیز آشنایی کامل دارد و در اوقات فراغت خود، حدود بیست رمان از آثار مدرن آمریکا را به ژاپنی ترجمه کرده است.
 داستان «کافکا در کرانه» با فرار پسری نوجوان از منزل پر رمز و راز خود در توکیو آغاز می‌شود. این پسر که تا پایان داستان با نام مستعار کافکا زندگی می‌کند،‌ در شب تولد پانزده‌سالگی، خسته از رنج‌ها و فقدان‌های زندگی، به شهری دور می‌گریزد تا زندگی تازه‌ای بسازد، اما در مدتی کوتاه، اتفاقاتی چنان غریب و تکان‌دهنده را تجربه می‌کند که می‌توان سفرش را به توفانی تشبیه کرد و آنجاست که نویسنده می‌گوید:
«و توفان که فرو نشست، یادت نمی‌آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده‌ای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که توفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی. معنی توفان همین است.»
از دید منتقدان ژاپنی، آثار موراکامی در ادبیات ژاپن یکه و ممتاز است و آثار او رنگ سورئالیستی توأم با مضحکه‌ای عبث دارد که مالیخولیا را در زندگی روزمره‌ی طبقه متوسط می‌کاود. موراکامی خود معتقد است که درونمایه اصلی داستان‌های او «فقدان» است، گرچه حتی خود نیز به درستی نمی‌داند که منبع این فقدان چیست: «خیلی چیزها را به عمرم از دست داده‌ام. مثلا دارم پیر می‌شوم و روز به روز از عمرم می‌کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می‌دهم. جوانی و جنب و جوش رفته – یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم.» در رمان «کافکا در کرانه» نیز هرکس در پی جبران فقدانی است. پدر کافکا به دنبال پسر گمشده‌اش است، کافکا به دنبال مادر و خواهرش که وقتی او کودک بود، خانه را ترک کردند، ناکاتا به دنبال گربه‌های گمشده است و مادر کافکا شاید در این داستان دردناک‌ترین فقدان را تجربه می‌کند...
کافکا در کرانه در ایران توسط مهدی غبرائی ترجمه شده و انتشارات نیلوفر آن را چاپ و منتشر کرده است. این کتاب ۶۰۷ صفحه دارد و هم اکنون از ویترین آنلاین نبض هنر قابل خریداری است.
جملات زیبایی از این داستان نمادین و رمزآلود را باهم می‌خوانیم:

«باید نگاه کنی! این یکی دیگر از مقررات ماست. بستن چشمهایت چیزی را عوض نمی‌کند. چون نمی‌خواهی شاهد اتفاقی باشی که می‌افتد، هیچ چیز ناپدید نمی‌شود. در واقع دفعه بعد که چشم باز کنی، اوضاع بدتر می‌شود. دنیایی که تویش زندگی می‌کنیم این جور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را می‌بندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمی‌شود زمان از حرکت بایستد.»

«ببین کافکا. چیزی که تو حالا از سر می‌گذرانی، بن‌مایه بسیاری از تراژدی‌های یونان باستان است. انسان تقدیر خود را انتخاب نمی‌کند. تقدیر انسان را برمی‌گزیند. این پایه‌ی جهان‌بینی درام یونانی است. و معنای تراژدی – بنا به قول ارسطو – از بازی روزگار ناشی می‌شود، نه از نقطه‌ضعف قهرمان، بلکه از صفات خوبش. می‌دانی میخواهم به کجا برسم؟ مردم نه با نقایص خود، بلکه با فضایل خود هرچه بیشتر به تراژدی کشانده می‌شوند.»

«با این که دوستت داشت، ناچار شده بود ترکت کند. لازم است بفهمی چه احساسی داشت و یاد بگیری آن را بپذیری. ترس و خشم مقاومت‌ناپذیری را که به او دست داد بفهم و طوری احساس کن که انگار مال خود توست – به این ترتیب آن را به ارث نمی‌بری و تکرارش نمی‌کنی. عمده‌ترین چیز این است: باید او را ببخشی. کار ساده‌ای نیست، می‌دانم، اما از آن ناچاری. تنها راه خلاصی تو همین است. راه دیگری نیست!»

لینک خرید کتاب: کافکا در کرانه

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین