«شور زندگی» اثر ایروینگ استون
«شور زندگی» اثر ایروینگ استون
منتشر شده در ۱۴۰۳/۱۱/۱۱

ونسان ونگوگ هنرمند شگفت‌انگیزی است که تاثیر فراوانی بر نقاشی مدرن گذاشته است. او زندگی پر فراز و نشیبی داشت، چنان که برخی افراد عقیده دارند که ون گوگ صرفا در مقابله با چالش‌های زندگی و برای رها شدن از زندگی تراژدیک خود به هنر پناه آورده است. نکته‌ی جالب و آموزنده‌ی زندگی او این است که با وجود غم، ناامیدی، فقر و جنون که منجر شد سال‌های پایانی عمر خود را در آسایشگاه روانی بگذراند، آثاری درخشان، سرشار از رنگ‌های گرم و طبیعتی سرزنده خلق کرده است و تنها تعداد اندکی از آثار او محتوایی اندوهگین دارند. 

او از ۲۷ سالگی دست به خلق آثار هنری زد و تمام آثار شگفت‎انگیز خود را در ده سال آفرید. یعنی پیش از اقدام به خودکشی. او همواره در تلاش برای یافتن روشنی، شور و زیبایی در زندگی بود و تمام آرمان‌های خود را در آثارش به نمایش گذاشت. به همین دلیل است که ماجرای زندگی او بسیار الهام‌بخش و خواندنی است.

کتاب «شور زندگی» داستانی است از زندگی ون گوگ که با توصیف فضای امپرسیونیستی اروپا، زندگی هنری و شخصی ون گوگ را به زیبایی و دقت تمام به تصویر می‌کشد تا با سیر حیات پر چالش و پر از شگفتی این هنرمند آشنا شویم. بخشی از این اثر را با هم می‌خوانیم:

  • «موسیو وانگوگ! وقت بیدار شدنه!

ونسان حتا هنگام خواب هم منتظر شنیدن صدای اورسولا بود و جوابش داد:

  • من بیدار بودم، مادمازل اورسولا.

دخترک با خنده گفت:

  • نخیر نبودین، اما الان هستین.

صدای پای دخترک را شنید که از پله‌ها پایین رفت و وارد آشپزخانه شد. ونسان دست‌هایش را زیر تن گذاشت، تکانی خورد و از تختخواب بیرون جهید. شانه و سینه‌ی پهنی داشت، و بازوانش کلفت و نیرومند بود. به تندی جامه‌اش را پوشید. کمی آب سرد از پارچ روی چرم ریخت و تیغ اش را با آن تیزکرد.

ونسان از آیین هرروزه ریش‌تراشی لذت می‌برد؛ تیغ را روی گونه‌ی پهن‌اش از خط ریش سمت راست می‌کشید تا گوشه‌ی لب خوش ریخت‌اش؛ نیمه‌ی راست لب بالایی از حفره‌ی بینی به بعد، سپس نیمه‌ی چپ؛ سپس‌تر می‌آمد پایین تا چانه، که به تکّه‌یی از سنگ خارای گِرد و گرم می‌مانست.

صورتش را چسباند به حلقه‌یی از علف ایالت برابانت وبرگ بلوط که بر جعبه‌ی کشوها بود. برادرش، تئو، آن‌ها را از خلنگزار نزدیک زوندرت چیده و برایش به لندن فرستاده بود. این علف‌ها بوی هلند می‌داد و او روزش را با بوییدن‌ آن‌ها آغاز می‌کرد.

اورسولا با تقّه زدن به در گفت:

  • موسیو ون‌گوگ، پستچی، همین الان، این نامه رو براتون آورد.

همچنان که بالای پاکت را پاره می‌کرد تا باز شود، دستخط مادرش را شناخت. نوشته بود: « ونسان عزیزم، پیش از به خواب رفتن پاسخت را می‌نویسم.»

عرق سردی به صورتش نشست، آن‌گاه نامه را چپاند در جیب شلوارش تا در اوقات فراغت بسیاری که در گالری گوپیل‌ می‌یافت بخواندش. موهای سرخ – زرد بلند و انبوهش را به پشت شانه کرد. پیراهنی سفید و آهارزده و یقه کوتاه پوشید، و کراوات سیاهش را به سبک بچه مدرسه‌ها گره درشتی زد و از پله‌ها رفت پایین به سوی صبحانه و به سوی لبخند اورسولا.

اورسولا لویر و مادرش ـــ بیوه‌ی شَمّاس اهل پرووانس، کودکستان پسرانه‌یی را، در حیاط باغ پشتی، اداره می‌کردند. اورسولا مخلوقی بود نوزده ساله، خنده رو، چشم درشت؛ با چهره‌یی ظریف و بیضی شکل، رنگ‌پریده و باریک‌اندام. ونسان عاشق نگریستن بر جلای خنده‌ی او بود که همچون شعاع برتافته از چترآفتابی رنگینی بر چهره دلپذیرش فرومی‌ریخت.

اورسولا با حرکاتی تند و ملوس خدمت می‌کرد و سربه نشاطانه از گفتن باز نمی‌ایستاد، و ونسان صبحانه‌اش را می‌خورد. ونسان بیست و یک ساله بود، برای نخستین بار عاشق؛ و درهای زندگی به رویش باز. به نظرش می‌آمد چه سعادتمند خواهد شد، اگر تا پایان روزگارش جلوی اورسولا بنشیند و صبحانه صرف کند.

اورسولا تکه‌یی بیکُن برایش آورد، با یک تخم‌مرغ ویک فنجان چای پررنگ. بال بال زنان بر صندلی مقابل‌اش آن‌سوی میز نشست، حلقه‌ی موهای خرمایی پشت سرش را نوازشی کرد، لب‌ها را به خنده‌یی گشود و به ترتیب تند و تیزی نمک و فلفل و کره و نان تُست جلویش گذاشت. سپس لب‌ها را با زبان ترکرد و گفت:

  • گل اسپَرَک‌تون سبز شده، پیش از رفتن به گالری یه نگاهی به‌اش می‌کنید؟

ونسان پاسخ داد:

  • بله، می‌شه شما … یعنی … ممکنه به من نشونش بدین؟
  • چه آدم عجیبیه این! خودش گل اسپرک کاشته نمی‌تونه پیداش کنه!»

 

«شور زندگی» را ایروینگ استون نوشته و ابوالحسن تهامی ترجمه کرده است. این اثر به همت نشر نگاه چاپ و منتشر شده است. برای تهیه این اثر می‌توانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید. 

سفارش کتاب: شور زندگی

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین