«دختر گمشده» اثر جئی کوئینتانا
«دختر گمشده» اثر جئی کوئینتانا
منتشر شده در ۱۳۹۹/۱۰/۱۰

«جنی کوئینتانا» نویسنده اهل آمریکا است که بسیاری او را به‌واسطه کتب آموزش زبان خارجی می‌شناسند.
او تحصیل‌کرده در رشته زبان انگلیسی است و در آموزش زبان انگلیسی فعالیت‌های بسیاری داشته و در چند کشور دنیا مشغول به تدریس است.
کتاب «دختر گمشده» از او در ایران و به همت «سپیده فخارزاده» ترجمه شد و به چاپ رسید.
داستانی پررمز و راز و فریبنده که خواننده را تا آخرین صفحه مسحور خود می‌کند. داستان روایت‌گر زندگی زنی است که سی سال پیش به طرز مرموزی خواهر خود را گم کرده است و پس از گذر سی سال و بازگشت به خانه‌ی پدری‌اش، با وقایعی مواجه می‌شود که مجددا در صدد تلاش برای پیدا کردن خواهر خود برمی‌آِید.
او پس از مرگ مادرش برای سامان دادن به دارایی‌های او به شهر زندگی خود بازمی‌گردد و این بازگشت او را به حال و هوای مرموز قدیم بازمی‌گرداند.
او در این ماجرا به پاسخ سوالی می‌رسد که سی سال او را به انزوا کشانده و روحش را به نابودی کشانده است...
اما ماجرا پیچیده‌تر و مرموزتر از آن است که به نظر می‌رسد...
اگر علاقه‌مند به داستان‌های جنایی و معمایی هستید، این اثر را به شما توصیه می‌کنیم. 
گفتنی است این اثر به همت نشر نگاه وارد بازار شده و هم اکنون در ویترین آنلاین نبض هنر در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد. 

بخشی از این داستان را تقدیم نگاهتان می‌کنیم:
«تو در پاییز سال ۱۹۸۲ ناپدید شدی، درست همان موقع که درختان لباس سبز خود را درآورده و به جایش لباس قهوه‌ایِ روشن به تن کرده بودند. همان‌وقت که مادر با میوه‌هایی که از باغچه چیده بودیم، مرباهای خوشمزه درست کرده بود. دوازده‌ساله بودم، با لباس‌هایی بی‌قواره  و عینک کائوچویی. تو پانزده سال داشتی، با موهایی پریشان و اندامی ترکه‌ای و ظریف.
اولش فکر می‌کردم باز می‌گردی. تنها کاری که باید می‌‌‌کردم این بود که  منتظرت می‌‌‌ماندم، مثل پرنده‌هایی که دیگر آواز نمی‌خواندند، انگار آن‌ها هم مثل من بازگشت تو را انتظار می‌کشیدند. کت تو را می‌پوشیدم و دست‌هایم را فرو می‌کردم توی جیب‌هایش و با بلیت اتوبوس و آت آشغال‌ها و آب‌نبات‌های خشک شده‌ی ته آن بازی می‌کردم.گاهی وقت‌ها فکر می‌کردم می‌‌بینمت که جلویم  لابه‌لای درخت‌ها می‌دوی، اما تو نبودی، اشعه‌ی طلاییِ خورشید بود که از میان شاخ و برگ‌ درختان می‌‌تابید، شاید هم باد، که انگشتان نرمش را روی برگ‌ها می‌‌کشید. بعضی وقت‌ها، صدای خنده‌هایت را می‌‌‌شنیدم، اما نه، صدای برخورد آب با تخته‌سنگ‌های کف رودخانه بود و یا شاید پرنده‌ای که به ناگهان هوای خواندن کرده باشد. انگارهرگز وجود نداشتی یا این‌که نسیم،  ذرات تو را با خود برده بود.»

لینک خرید کتاب: دختر گمشده

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین