«اينک خزان» اثر اويگن روگه
«اينک خزان» اثر اويگن روگه
منتشر شده در ۱۴۰۱/۷/۲۷

رمان «اينک خزان» اثر اويگن روگه، از شاهکارهاي ادبيات آلماني است که دوران جنگ سرد را در داستاني آميخته به طنزي گزنده روايت مي‌کند. اين داستان شامل خاطرات سه نسل يک خانواده از اهالي آلملن شرقي است و نشان مي‌دهد که چگونه تعلق خاطرشان نسبت به کمونيست در طول زمان کاهش پيدا کرد. خوانندگان اين کتاب معتقدند که هر آن چه از يک رمان عالي و درجه يک انتظار داريد در اين کتاب خواهيد يافت.
داستان اين کتاب از سال 2001 آغاز مي‌شود؛ زمانی که الکساندر متوجه می‌شود که به سرطانی بدخیم مبتلاست و تصمیم می‌گیرد پدر پیرش، کورت که به زوال عقل مبتلاست را رها کرده و به دنبال کشف حقایق گذشته‌ی خانواده‌ی خود به سفر برود. او به مکزیک می‌رود؛ یعنی جایی که پدربزرگ و مادربزرگش، ویلهلم و شارلوت، در دهه 1940 به علت فعالیت‌های سیاسی از آلمان شرقی به آن تبعید شدند. اما بازگشتن پدربزرگ و مادر بزرگ به آلمان شرقی برای کمک به شکل‌گیری حکومت سوسیالیسیتی منجر می‌شود به ده سال اسارت پدرش به خاطر انتقادش از رژیم شوروی و...
این رمان که به در هم تنیدگی تراژیک سیاست، عشق و خانواده زیر حاکمیت رژیم آلمان شرقی می‌پردازد، برنده جایزهٔ آلفرد دوبلین در سال ۲۰۰۹، جایزهٔ اسپکته در سال ۲۰۱۱ و جایزهٔ کتاب سال آلمان در همان سال است. این رمان تا کنون به سی و سه زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است و اقتباسی سینمایی از آن نیز در سال ۲۰۱۷ بر پردهٔ سینماها رفته است. 
اویگن روگه فرزند یکی از مورخان سرشناس آلمان است که در «اینک خزان» دانش تاریخی خود را با مهارت خارق‌العاده‌ی نویسندگی‌اش پیوند زده تا اثری بی‌نظیر بیافریند. این کتاب را محمد همتی ترجمه و نشر نو چاپ و منتشر کرده است. برای تهیه این اثر می‌توانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید. 

بخشی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:
«همه چیز را می‌دانست؟ از دیوار برلین فقط چند متر یادگاری سر جایش مانده. آجرهایش را به‌یورو می‌فروشند. الکساندر پرده را کنار می‌زند از پنجره بیرون را نگاه می‌کند. آسمان صاف است. رژیم دیگر نیست. اما زوال یک آدم، یک خانواده، یک کشور از کجا آغاز می‌شود؟ زمینی که زوال می‌تواند چنان در آن ریشه کند که هیچ تندبادی توان پدیدار کردن افقش را نداشته باشد کجاست؟ اشتازی ــ سازمان اطلاعات آلمان شرقی ــ شعاری داشت به این مضمون: «ما همه چیز را می‌دانیم.» و اشتازی همه چیز را می‌دانست: در پشت دیواری که کشورِ زوال را از جهان جدا می‌کرد. اشتازی، حزب حاکم، اطلاعات پشت دیوار را تنها از زاویه‌دید جاسوسانش می‌دید و همان را از زبان سخنگویانش بیان می‌کرد. اشتازی همه چیز را می‌دانست // اشتازی همه چیز را نمی‌دانست. تنها «دیوار» بود که حدود دانستن را تعیین می‌کرد. یک دیوار دیگر هم در کار بود. دیواری کوتاه‌تر: دیوار جهان زندگیِ خصوصی مردم. اشتازی از این دیوار راحت‌تر عبور می‌کرد تا دیوار اول. اما در پشت این دیوار هم تنها با گوش جاسوس‌ها می‌شنید و با چشم جاسوس‌ها می‌دید. چیزهای زیادی ندیده و نشنیده می‌ماند. همان چیزهایی که هر «منِ» زوال‌ناپذیری به هر حال در خود حفظ می‌کند. چیزهایی که به چشم می‌آیند اما دیده نمی‌شوند. چیزهایی که اشتازی هم نمی‌تواند بداند. و مرزهای زوال از کجا آغاز می‌شود؟ اینک خزان روایت واقع‌گرایانهٔ زندگی چندین نسل از یک خانواده در درون دیوارهاست و تاریخ زوال را از زاویه‌دید شخصیت‌هایش به تصویر می‌کشد. هر خاندانی در ادبیات آلمانی خودبخود توان «بودنبروک» شدن دارد. این خاندان هم مستثنا نیست. اویگن روگه از پدرمادرهایی گفته است که با تمام نیرو در گسترش دیوارها هرچه می‌توانستند کردند و چنان مشتاق آجرچینی دیوارها بودند که فراموش کردند مشت آهنین اشتازی نه‌فقط دیوار زندگی دیگران را که آجرهای دیوارهای خودش را هم هدف می‌گیرد. خادمانی صادق، سخنگویانی پرشور که مثل پدر الکساندر روزی به لکنت می‌افتادند، با زبانی زوال‌یافته: بله، بله، بله، بله. شاید این زوالی محتوم است: «برای دستی که مشت شده است، دیوار دیوار است. و دیوارها همیشه با مشت آهنین فرونمی‌ریزد.» شاید روزی که بعد از فروپاشی یکی از دیوارها ــ دیوار برلین ــ آلکساندر رفته بود پرده را کنار زده بود تا ببیند خیابان همان خیابان است یا نه، آسمان آبی‌تر شده است یا نه، و جهان بدون اشتازی از پشت دیوار محو شده است یا نه، اینها را به‌ناگاه فهمید بود. طبعاً اشتازی این را هم نمی‌دانست.»

لینک خرید کتاب: اینک خزان

 

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین