«کلارا و خورشید» نام اولین اثری است که کازوئو ایشی گورو پس از دریافت جایزه نوبل در سال ۲۰۱۷ نوشته است. این داستاننویس، ترانهسرا و فیلمنامهنویس محبوب ژاپنی تبار، در داستان «کلارا و خورشید» که داستانی درام با حال و هوایی مدرن است، از دوستی یک ربات با یک انسان صحبت میکند و خواننده را با پرسش اساسی «عشق چیست؟» روبرو میکند.
از این کتاب دو ترجمه در دست داریم. کلارا و خورشید ترجمه شیوا مقانلو را نشر نیماژ چاپ کرده است و نسخه دیگری از این اثر به ترجمه شیرین شکراللهی را نشر کولهپشتی چاپ و منتشر کرده است. برای تهیه این آثار میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
«کلارا و خورشید» به شما این امکان را میدهد تا در قالب یک ربات به جهان نگاه کنید. رباتی که مدتها در گوشهی یک مغازه به انتظار خریدار نشسته بود و در نهایت تصمیم گرفت که قواعد خشک و آهنین را کنار گذارد و رابطهای دوستانه با انسانها برقرار کند. «کلارا و خورشید» انسان را عمیقا به فکر فرو میبرد و چیستی بشر و ارتباط با همنوعان و خالق را در ذهن خواننده به چالش میکشد. بخشی از این اثر را به شیرین شکراللهی را با هم میخوانیم:
همانطور که به ریک گفته بودم زمانبندی در سفرم به انبار آقای مکبین حیاتی بود و وقتی برای بار دوم در آن روز از روی سنگریزهها گذشتم تا به دروازۀ قاب عکسی برسم، از اینکه اشتباه محاسبه کرده باشم ترسی وجودم را فرا گرفت.خورشید پایین آمده بود و نمیتوانستم فرض را بر این بگذارم که مسیریابی زمین دوم و سوم هم به آسانی اولی باشد.
آغاز سفرم با اطمینان از این بود که مسیر میانبرِ تا خانۀ ریک مثل صبح است. این بار میتوانستم از هر دو دستم برای کنار زدن چمنها استفاده کنم و با این کارم حشرات به پرواز درآمدند. حشرات بیشتری مقابلم در پرواز بودند و با اضطراب جایشان را با هم عوض میکردند ولی دوست نداشتند گروه دوستانهشان را ترک کنند.
ترسم از اینکه به موقع به انبار آقای مکبین نرسم باعث شد سر راهم فقط نیمنگاهی به خانۀ ریک بیندازم و بعد به مسیر میانبری رسیدم که پیش از این هرگز ندیده بودم. به یک دروازۀ قابعکسی دیگر رسیدم و بعد چمنها آنقدر بلند شدند که دیگر نمیتوانستم انبار آقای مکبین را ببینم. زمین به چند کادر تقسیم شد، بعضیها بزرگتر از بقیه بودند و آگاه از اینکه فضای هر کادر با دیگری متفاوت است به راهم ادامه دادم. یک لحظه چمن نرم و منعطف بود و راه رفتن روی زمین آسان؛ بعد از مرز یک کادر میگذشتم و همهجا تاریک میشد، هرچقدر فشار میدادم، چمن تکان نمیخورد و اطرافم صداهای عجیب میشنیدم.
لینک خرید کتاب: کلارا و خورشید