عنوان دومین مجموعهی شعر موزون رحمتاله رسولیمقدم «زاویه» است. او با کتاب اولش با عنوان «زیر انگشتهای تشریح» توانست جایزهی ملی غزل (جایزه حسین جلالپور)، مقام شایسته تقدیر جایزهی کتاب سال شعر جوان (جایزهی قیصر امین پور) و نامزدی نهایی جشنواره شعر فجر را از آن خود کند.
او در غزلهای کتاب تازهی خود با عنوان «زاویه» به لحاظ فرم، زبان، محتوا، تکنیک و ایدئولوژی، نگاه تازه و حرفهای تازهای را ارائه میکند، که هم به شکلی بنیادین، از کلیشهها فاصله گرفته است و هم بهرغم خصلت غریبگی هر حرکت تازه، به شکلی موثر با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
خود شاعر معتقد است این اثر، اثری کامل و ایدهآل از اوست که میتواند اثر پیشین او را به تکامل دلخواهش برساند؛ چرا که او در اثر قبلیاش مورد نقد منتقدان قرار گرفته بود و اینبار در کتاب دوماش، خود او این اشعار را مورد نقد و بررسی جدی قرار داده است.
سالها جریانهای نوپرداز، غزل را (به خاطر تحمیلات قالب و قافیه به اندیشه) فاقد فاکتورهای لازم برای زیستن جهان امروز میدیدند، اما شاعران نوپرداز در غزل امروز، شکلی از غزل را معرفی میکنند که با بهکارگیری تواَمان زبان و اندیشه و فرم و محتوا، نقاط ضعف غزل را پوشش میدهند که رحمتاله رسولی مقدم از جملهی آنهاست. این نوع غزل علاوه بر مغازله، به فلسفه، علم، هنر، موسیقی توام درونی و بیرونی و فکر و عاطفهی ملازم نیز مجهز است و جهان امروز را به نحو مطلوبتر و کاملتر از آنچه که جریانهای دیگر، به تصویر کشیدهاند، زندگی میکند.
این کتاب شامل ۲۱ غزل بلند است که در ۸۸ صفحه توسط انتشارات ایهام به چاپ رسیده است.
با هم غزلی از این کتاب را میخوانیم:
صبحی که هیچوقت نخوابید
خمیازهای بلند کشید و
در لاکی از ملال فرو رفت
میخواست از تو دست بشوید
خورشید با لباس گلآلود
در چشمهای زلال فرو رفت
از صبح عاجزی که تو بودی
گرما به قهوهخانه نتابید
باید لباس گرم بپوشم...
یک قرعه بی که خوب بیفتد
یک جرعه بی که قهوه بنوشم
آیندهام به فال فرو رفت
این بخت میل کرده به سرما
مثل چراغ رابطه در ما
(با اینکه مرگ بود برایش)
گردن گرفت یخ زدنت را
قندیل بست و از کف پایش
تا فرق در وبال فرو رفت
از "مثل آب خوردن" هر چیز
خوردیم تا به آب بدل شد
وقعی بر آفتابه نهادیم
درجا به آفتاب بدل شد
دود بزرگ کردن هر چیز
در چشم ابتذال فرو رفت
اشکم، لبالب لب مشکم
مظروف بردباری من بود
دریای رازداری من بود
از بس که مرد گریه نمیکرد
انبوه پایمال شدن را
دریا به دستمال فرو رفت
دریا تلاش کرد بگنجد
در تنگنای تُنگِ درونت
ضدّ و نقیض کُن فَیَکونت
آیا چطور هیچ نپرسید؛
آن روح لایزال چگونه
در پیکر زوال فرو رفت؟
ما فیلسوف پرسش و پاسخ
با دردهای باکره بودیم
دنبالهی صفوف تناسخ
در آلت مذاکره بودیم
چاقویمان مسالمت آمیز
در سینهی سوال فرو رفت
آوازهای اینهمه خاموش
آویزههای گوش تو بودند
حرفی که نرم بود به سرعت
در گوش کر به لاله بدل شد
حرفی که تند بود به ندرت
در گوشهای لال فرو رفت
ای دست چاله کنده در این راه!
افکندنِ مچاله در این چاه!
در صبح ساکتی که تو بودی
از مطلع قبیلهی ارواح
بی آن که آفتاب برآید
توی سیاهچال فرو رفت
لینک خرید کتاب زاویه