«قصر» یکی از فاخرترین آثار فرانتس کافکا، رماني تاريک و سورئال است که در سال 1926 يعني دو سال پس از مرگ نويسنده به چاپ رسيد. متاسفانه عمر کوتاه کافکا به او مجال اتمام اين رمان را نداد و داستان جايي در ميان يک جمله به پایان میرسد. البته برخی از منتقدان همین نکته را نیز جزو نقاط قوت این داستان میدانند.
داستان «قصر» از آن جا آغاز میشود که مردی با نام «کا» (K) شناخته میشود، به دهکدهای عجیب و مرموز پا میگذارد که توسط مقامات یک قصر اداره میشود. قصر در بالای یک کوه قرار دارد و هیچ یک از ساکنان عادی دهکده با آن در ارتباط نیستند و میدانند که نباید چنین خیالی را نیز در سر بپرورانند. آنها شدیدا تحت سلطه مقامات قصر هستند و طبق قوانین عمل میکنند و به این وضعیت عادت کردهاند، اما تازهوارد ماجرا، همچون کودکی است که همه چیز را زیر سوال میبرد و علاقهای به پیروی از قوانین ندارد. او که ادعا دارد به دعوت قصر و برای انجام کار مساحی به دهکده آمده است، تلاش میکند که به قصر راه یابد اما نه تنها تلاشهایش موفقیتآمیز نیست بلکه تمام افراد دهکده نیز او را از انجام این عمل منصرف میکنند و این کار را نشدنی میدانند.
کا در جریان این تلاشها با افراد مختلفی روبرو میشود و سعی میکند از وضعیت موجود در دهکده و عملکرد این قصر و به خصوص علت دعوت شدنش به دهکده سر در بیاورد ولی هرکس دیدگاه شخصی خود را در مورد قصر بیان میکند و این موضوع به جای روشن شدن وضعیت به ابهام و پیچیدگی بیشتر منجر میشود. مخصوصا از آنجا که کا و فریدا، دختر صاحب مهمانخانهای که کا در آن سکونت دارد، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و این در حالی است که فریدا معشوقهی یکی از مقامات قصر است. به نظر میرسد که فریدا شیفتهی کا شده است اما کا صرفا به منظور برقراری ارتباط با قصر به فریدا نزدیک شده است.
این داستان تا آنجا پیش میرود که عدم کامیابی کا در نزدیک شدن به قصر، او را نیز به شکل یکی از ساکنان مطیع دهکده در میآورد. هرچند هیچکس نمیداند که این داستان قرار بود چه فرجامی داشته باشد. برخی از منتقدان عقیده دارند که شخصیت کا نمادی از خود کافکا است و وضعیت منزویگونهی او در دهکده به زندگی شخصی کافکا شباهت دارد. برخی نیز عقیده دارند که شخصیت کا استعاره از نوع انسان به طور کلی است زیرا اوست که هر چه برای آگاهی تلاش میکند بیشتر گمراه میشود و در نهایت بدون دستیابی به آگاهی صرفا همرنگ جماعت میشود. به هر حال در مجموع این رمان نقدی است به نظام دیوانسالاری؛ همچنین در این رمان نیز تنهایی، بیگانگی، اضطرابهای انسان و مهمتر از همه مرگ، از مضامین اساسی مورد تأکید کافکا هستند را میتوان مشاهده کرد. ای
ن رمان به زبان آلمانی نوشته شده است و نسخهی پیش رو را عبدالرحمان صدریه در سال 1340 برای اولین بار از آلمانی به فارسی برگرداند. این کتاب را نشر نگاه چاپ و منتشر کرده است و از ویترین آنلاین نبض هنر قابل تهیه است. بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم:
«وقتیکه «کا» وارد شد، مدتی از شب گذشته بود. برف سنگینی دهکده را پوشانده بود و از قصر و تپۀ آن چیزی دیده نمیشد. مه و تاریکی چنان آن را احاطه کرده بود که حتی کوچکترین نور چراغی هم از آن قصر بزرگ به چشم نمیخورد. «کا» مدتی روی پل چوبی، که جادۀ شوسه را به دهکده وصل میکرد، ایستاد و به آن محیط بهظاهر خالی نگاه کرد. سپس برای یافتن محلی که شب را بگذراند به راه افتاد. در مهمانخانه هنوز عدهای بیدار بودند. گرچه مهمانخانهچی محلی برای اجاره دادن نداشت، ولی درحالیکه بیاندازه از این مهمان دیروقت متعجب و گیج شده بود، تصمیم گرفت خوابگاهی روی کیسهای پر از کاه برایش آماده کند. «کا» موافقت کرد. چند نفر از دهقانان هنوز مشغول نوشیدن آبجو بودند. او مایل نبود با کسی گفتوگو کند. شخصاً کیسۀ کاه را از اتاق زیرشیروانی آورد و در کنار بخاری دراز کشید. سالن گرم و دهقانان آرام بودند. «کا» با چشمهای خستهاش کمی آنها را ورانداز کرد و سپس خوابید.
طولی نکشید که مزاحمش شدند. مرد جوان و خوشپوشی با چهرهای شبیه بازیگران، چشمانی کشیده و ابروانی پهن همراه با مهمانخانهچی کنار وی ایستاده بودند. دهقانان هنوز آنجا بودند و بعضی از آنها صندلیهای خود را برگرداندند تا بهتر ببینند و بشنوند. جوانک مؤدبانه از اینکه «کا» را از خواب بیدار کرده عذر خواست و خود را پسر نگهبان قصر معرفی کرد و سپس گفت:
_ این دهکده متعلق به قصر است. کسی که در اینجا به سر برد یا شب را بگذراند درواقع در قصر شب را گذرانده است و این کار را کسی بدون اجازهنامۀ گراف مجاز نیست بکند. شما هم یا چنین اجازهنامهای ندارید یا لااقل نشان ندادهاید.
«کا»، که کمکم از جایش برمیخاست، با دست موهایش را مرتب کرد و اطرافیانش را از پایین به بالا ورانداز کرد و گفت:
_ به چه دهکدهای آمدهام؟ آیا اینجا قصری هم هست؟
جوانک بهآرامی جواب داد:
_ محققاً… .
درحالیکه بعضی برای «کا» سر تکان میدادند ادامه داد:
_ قصر آقای «گراف وستوست».
«کا» که گویا میخواست اطمینان حاصل کند که آیا واقعاً آنچه شنیده درست است یا خواب دیده پرسید:
_ و باید برای گذراندن شب اجازهنامه داشت؟
جواب شنید:
_ اجازهنامه را بایستی داشت…!
جوانک با تمسخر، درحالیکه دستهایش را دراز کرده بود، خطاب به مهمانخانهچی و دیگران پرسید:
_ و یا اینکه شاید احتیاجی به اجازهنامه نباشد؟
«کا» درحالیکه خمیازهکشان روپوشش را از خود دور میکرد و درصدد بود از جا برخیزد گفت:
_ بنابراین بایستی اجازهنامه بگیرم.
جوانک پرسید:
_ از کی؟
«کا» جواب داد:
_ از آقای گراف، یا راه دیگری هم موجود هست؟
جوانک درحالیکه یکقدم عقب رفت فریاد کشید:
_ حالا در نیمهشب از آقای گراف اجازهنامه بگیرید؟!
«کا» با بیاعتنایی پرسید:
_ اگر ممکن نیست، پس چرا مرا از خواب بیدار کردید؟
جوانک که دیگر بهکلی از جا دررفته بود فریاد زد:
_ رفتار ولگردان! بهتر است شما نسبت به مأموران گراف احترام قائل باشید. شما را از خواب بیدار کردم تا اخطار نمایم که لازم است فوراً از حدود سلطۀ گراف خارج شوید.
«کا» بهآرامی گفت:
_ مسخرگی بس است… .»
لينک خريد کتاب: قصر