رمان «و تو برنگشتی» اثر مارسلین لوریدان ایونس
رمان «و تو برنگشتی» اثر مارسلین لوریدان ایونس
منتشر شده در ۱۴۰۱/۸/۱۷

از زمان شورش نازی‌ها در آلمان تا کنون، کتاب‌های بسیاری درباره وقایع رخ داده در اردوگاه‌های کار اجباری منتشر شده‌اند که این موضوع را از ابعاد گوناگونی ورای وضعیت سیاسی و تاریخی سنجیده‌اند. اندیشمندان و به خصوص افرادی که قربانیان این وضعیت بودند، به ابعاد مختلف روانی و عاطفی انسان‌ها در اسارت هولناک ظلم ارتش نازی پرداخته‌اند که حاصل آن آثاری تکان‌دهنده و ممتاز است. 
کتاب «و تو برنگشتی» روایت دختر جوانی به نام مارسلین لوریدان ایونس است که در بحبوحه یورش نازی در سال 1944 به همراه پدرش به آشویتس تبعید شد. او از معدود بازماندگان اردوگاه کار اجباری است و روزهای هولناکی را در اضطراب محکوم شدن به مرگ در کوره‌های آدم‌سوزی و اتاق گاز گذرانده است، سرانجام در دهم می 1945 به دست ارتش سرخ نجات پیدا کرد. این آزادی نمی‌توانست برای او چندان شادی‌آور باشد چرا که پس از مدتی انتظار متوجه می‌شود که پدر او هرگز بازنخواهد گشت، زیرا او نیز به سرنوشت 45 نفر دیگر از اعضای خانواده و خویشاوندان مارسلین دچار شده است.
مارسلین در کتاب «و تو برنگشتی» که هفتاد سال پس از این تجربه نوشته شده است، با پدر خود حرف می‌زند و ماجرای روزهای اسارت خود را برای او تعریف می‌کند. او اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها را با تمام جزئیاتش شرح می‌دهد و زبان نگارش او به گونه‌ایست که گویی به هفتاد سال پیش بازگشته و همان دختر نوجوانی شده است که به اسارت گرفته شده بود. گویی او با نوشتن این کتاب تلاش می‌کند بر اندوهی که بر او گذشته فائق آید و شاید حتی بتواند بالاخره برای عزیزان از دست رفته و نوجوانی تباه‌شده‌اش سوگواری کند و بی‌پناهی‌ای که فرصت ابراز آن را نداشته، بیان کند.
کتاب «و تو برنگشتی» را نگار یونس‌زاده ترجمه و نشر نی آن را چاپ و منتشر کرده است. برای خرید آنلاین این کتاب می‌توانید به ویترین کتاب‌های نبض هنر مراجعه کنید. در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:

لینک خرید کتاب: و تو برنگشتی

«دیگر از گاز خبری نبود. دیگر دهانه‌ی گشوده‌ای در کار نبود که بتوانند دقیقه به دقیقه ما را درون آن بیندازند. ما دختران بیرکنائو از بزرگ‌ترین مرکز قتل‌عام نجات پیدا کرده بودیم. دیگر دودکشی در کار نبود. نه کوره‌ی جسدسوزی، نه بوی جسدهایی که جزغاله می‌شد. برای همین بود که من، با این‌که مثل بید می‌لرزیدم، زیر چادرهایی که میان برف بر پا کرده بودیم آواز می‌خواندم.»

«می‌دانی، به رغم اتفاقی که برایمان افتاده بود آدم با نشاطی بودم، با نشاط به سبک خودمان، برای آن که غمگین بودنم را تلافی کنم و با وجود تمام اتفاق‌هایی که افتاده بود بخندم. آدم‌ها از این که من اینطور بودم خوششان می‌آمد اما دارم تغییر می‌کنم.»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین