مؤلف: اونوره دو بالزاک
مترجم: شادی ابطحی
بخشی از متن کتاب:
«در زير كلاه، كه به نظر مىرسيد هر لحظه در حال فرو افتادن است، يكى از چهرههاى مضحك حقير بود كه گويى فقط چينىها قادرند از آن براى ساختن مجسمههاى كوچك استفاده كنند. اين صورت پهن و درهم ، مانند كفگير، كه روى آن سوراخها لكههاى تيرهاى را به وجود مىآورد، و مانند نقابهاى گود رفته، با همه روشهاى پيكرشناسى مغايرت داشت. در آنجا، نگاه هيچ اسكلتى حس نمىشد. آنجا كه تصوير نياز به استخوان دارد، گوشت، سطحى ژلاتينى را بروز مىداد، و آنجا كه چهرهها به طور معمول فرورفتگىها را نشان مىدهند، اين چهره به صورت برآمدگىهاى شل و نرمى درآمده بود. اين چهره بزرگ و درهم شكسته همانند كدو تنبل، با دو چشم محزون خاكسترى رنگ، كه در بالاى آنها دو خط قرمز رنگ به جاى ابروها قرار داشتند، بينىاش همانند دون كيشوت بود، مانند دشتى كه به تودهاى عظيم و بىنظم مشرف باشد. آن بينى، همانطور كه سروانتس هم ناگزير به ذكر آن شده، توصيفگر ذوقى مادرزادى در سرسپردگى به چيزهاى بزرگ بود كه
زوال يافته و مبدل به خود فريبى مىشد. اين زشتى چهره، كه راه به مضحكه مىبرد، با اين همه خندهدار نبود، حزن بيش از اندازهاى كه از چشمان كم رنگ مرد، بيچاره به بيرون مىتراويد، تمسخرگرانش را وادار به سكوت مىكرد و خنده را بر لبانشان مىخشكاند، در حال انديشه مىكردند كه طبيعت براى آن مرد درك و دريافت عشق و محبت يك زن را با كيفر خنده يا متأثر شدنش ممنوع كرده است، مرد فرانسوى در برابر چنين فرد بدبختى خاموش مىشود، كه در نظر او ظالمانهترين تمام بدبختىها جلوه مىكند: ناتوان از مقبول بودن! اين مردى كه توسط طبيعت چنين مورد بىلطفى قرار گرفته و آن گونه لباس پوشيده كه نجباى فقير لباس بر تن مىكنند، كسانى كه ثروتمندان كمتر مايل به همانندى با آنان هستند. كفشهايش در پاتاوهاى پنهان بود و طرح آن از كفشهاى گارد سلطنتى برداشته شده و بدون شك به او اجازه مىداد كفشها را همچون روز اول نگه دارد و در اوقات خاصى از آنها محافظت نمايد. شلوار نخىاش سياه رنگ بود و از خود برقى سرخ فام ساطع مىكرد. از روى خطوط سفيد و درخشان چيندارش، و همانگونه از روى طرح شلوار مىتوانستيم بفهميم كه سه سال از تاريخ خريد آنها مىگذرد...»