مؤلف: مرجان مهدوی
خوانش داستان امروز
شاید این غم انگیزترین نقشی باشد که اجرا می کنم. تو صحنه های بعد از این، یه قناری غمگین تو حفره ی تاریکی از من آواز می خونه. کسی می شم که نیست. با همین پیرهن قهوه ای و گوشواره های چوبی.
باد می شم تو تن عابرا. هستم، ولی نیستم...