مؤلف: هدی حشمتیان
این شکر بود که او را شناخته بود. از این فاصله و با این صورت رو گرفته آدم فرق مادرش و زنی دیگر را نمی فهمید. هرچقدر هم که چشم هیز باشد و هرچقدر هم که مو را از ماست بکشد باز هم نمی توانست بفهمد این زنی که وسط چهل پنجاه زن دیگر مثل خودش، آن گوشه ی دور یکی از لته های چارقد مینای سبز رنگش را به رو گرفته، همان زنی است که دورتر و دیرتر از حالا دخترکی بود با گیس سیاه بافته و صورت آفتاب سوخته و پیراهن گل منگولی که از کوه و کمر مثل بز بالا می رفت و باکش نبود از سختی صخره ها و لیزی سنگ ها...