مؤلف: فرید مهاجری
چند ساعتی میشود که تنها در ساحل ایستاده ام. غروب ها دریا ترسناک تر است. طوفان شده است. آن دورترها ارتفاع بعضی از امواج به سه متر هم می رسد.به نوک پایم نگاه می کنم. به دریا خیره می شوم. به مرگ فکر می کنم. دوباره به نوک پایم نگاه می کنم که حالا دیگر آب آن را خیس کرده است. زندگی و مرگ مثل ساحل و دریا هستند. همین قدر بی مرز، همین قدر بی قاعده...