مؤلف: فتاح امیری
مترجم: رضا کریم مجاور
«هر کاری که میکنم، این خواب دست از سرم برنمیدارد. ایکاش خواب میبود، اما خواب دیدن نمیبود. من نمیخوابم که خواب ببینم؛ به خیال خودم، میخواهم کمی استراحت کنم … خستگی از تن درکنم، ولی خواب لعنتی بیدرنگ از راه میرسد و مثل بختک به ذهنم چنگ میاندازد.
گهگاه نفسم را بند میآورد. دارد دیوانهام میکند. یکه میخورم. از خواب میپرم. لبهایم تبخال میزند. بیشتر اوقات لبهایم تبخال زده است. کاش خوابهایم هم مثل خوابهای آدمیزاد بود. خوابهای من غیرقابلتعبیر است. کتابهای تعبیر خواب ابنسیرین، دانیال نبی، امام جعفر، جابر و نظریههای فروید و هیچ روانشناس دیگری از عهدۀ تعبیر آن برنمیآید.
گاهوبیگاه صحنههای شیرینی هم در آنها دیده میشود. اگرچه من نمیبایست ازایننوع خوابها میدیدم؛ چراکه من کُردزادهای مظلوم و ناتوانم. من کجا و این خوابها کجا؟ این خوابها برای زندگی عادی من مصیبت بزرگی به شمار میآیند.
این خوابهای لعنتی از دوران نوجوانی، آرام و قرار از من گرفته است. میگویند: «اگر در خواب دچار بیماری جذام شده باشی، تعبیرش این است که ثروتمند میشوی.» به نظر من، بیماری جذام از این خوابها بهتر است. هزاران جذامی از بیماری رَستهاند و بهبود یافتهاند.
این خوابها هر شب به شکلی و با هیاهو و غوغای متفاوتی به درونم چنگ میاندازند و مانند موریانه آرامآرام مرا از دورن میخورند و میسایند و درونم را تهی میکنند و در هم میشکنند. این خوابهای تلخ، آشفته نیستند … زندهاند … ملموساند … حتی سهبُعدیاند … از یاد نمیروند … از یک خواب تا خواب دیگر امتداد مییابند … خوابهای بیداریاند … شکل و فرم دارند.
من از روزی که خبر مرگ پدرم را شنیدهام، کمتر اتفاق افتاده که بخوابم و خواب نبینم. آه از آن روز سرد و سخت! ایکاش چنین روزی هرگز برنگردد!»