ما اینجا داریم می میریم
ما اینجا داریم می میریم
منتشر شده در ۱۳۹۷/۱۱/۹
رمان «ما اینجا داریم می میریم» نوشته مریم حسینیان است که در 142 صفحه از سوی نشر چشمه منتشر شده است.

مریم حسینیان در دومین رمانِ خود چند آدم متفاوت را روایت می‌کند که در خانه‌ای ناچار به تحملِ یکدیگرند. حسینیان که رمان قبلی‌اش، بهار برایم کاموا بیاور، نامزد جایزه‌ی هوشنگ گلشیری بود، در این رمانش نیز از زن‌ها و البته مردهایی می‌نویسد که در یک «هم‌مکانیِ» اجباری رؤیاهای خاصی در سر دارند. از زنی متعصب که کینه‌ی خواهرِ کوچکِ سرخوشش را به دل دارد تا دخترِ جوانی که می‌خواهد برای انتخابات رأی جمع کند؛ از زنی خانه‌دار که شاهد فرو ریختنِ خانه‌اش است تا چند شخصیتِ جادویی که ناظران این جهانِ پُرقصه‌اند. حسینیان با استفاده از رگه‌هایی از رئالیسمِ جادویی، امرِ فانتزی را در رئالیسمی پُرقصه جای می‌دهد و رمانی می‌نویسد که نوگراست و کوشش دارد ایده‌های روایی تازه‌ای مطرح کند، رمانی که دغدغه‌ی حضورِ جهانی مرموز دارد کنارِ جهانِ واقعی و مرسوم. در این اثر مفهومِ کلاسیکِ «پری» به یک امرِ داستانی مدرن تبدیل شده است. ما این‌جا داریم می‌میریم قصه‌ی آدم‌هایی ا‌ست که زیر نظرِ چشم‌های نگرانی مشغولِ جعلِ خود و بودن‌شان هستند، قصه‌ی آدم‌هایی در یک آپارتمان حوالی یوسف‌آباد.

راوی در کتاب «ما این‌جا داریم می‌میریم» نوشته مریم حسینیان دانای کلی است چسبیده و نزدیکِ نزدیک به پرسوناژها. در همان فصلِ اول دو خواهر -پری و گوهر- را خوب می‌شناسیم. چه اطلاعاتی که راوی بی‌واسطه می‌دهد و چه نکاتی که در دلِ زنده‌گیِ روزمره‌ی به‌خصوص پری و عادات‌اش جا داده است. مثلا نوع پوشش و لباس‌ها. یا تن و خواب و عقایدِ مذهبی. و شمایی کامل از خانواده‌شان، چه در عو‌ض‌کردنِ ساده‌ی کانال تلویزیون یا مهمانی، بخشی از روابطِ سردِ دو خواهر نهفته است.

در فصل بعدی اما از همان جهان اما با زاویه‌ای کاملا غریب و متفاوت از فرشته‌ها و اشیای کوچکی می‌گوید که در کشو جاگرفته‌اند و سفر و دیدن‌شان را ناظر می‌شویم.
فصل سوم در همان آپارتمان به طبقه‌ای پایین‌تر می‌آییم و با نامه‌های زنی سنتی که خودش را وقف بچه‌ها و شوهرش کرده و کوشیده از لای ورق‌های مجله‌ی موفقیت آدم بهتری بشود، روبه‌روایم. ترس و حُجبِ این زن و نوع جمله‌بندی‌ّها و استفاده از کلمات و آرای آن‌ها دقیقا همان چیزی شده که چنین شخصیتی باید باشد.

در حالتِ کلی «ما این‌جا داریم می‌میریم» رمانی است پرقصه و ماجرا محور که سه روایت را در دلِ خود جا داده و هر یک از تکه‌ها شاخه‌های پُر برگِ خودشان را دارند. نویسنده برای نشان‌دادنِ رئالیسم‌اش کوشیده نزدیکِ شخصیت‌ها حرکت کند و این امر به‌واسطه‌ی شخصیت‌پردازیِ قوی عینیت یافته است. تمامیِ شخصیت‌ها از پری و گوهر گرفته تا فهیمه و مژگان و مهراد و دوستِ پری به قدری دقیق و و جزیی پردازش شده که انگار همه‌ی این آدم‌ها را در همین حوالی دیده‌ایم و برای‌مان ملموس هستند.

قصه‌گویی و ماجراداشتن بزرگ‌ترین خصیصه‌ی دومین رمانِ مریم‌ِ حسینیان است که به راحتی می‌توان پیشنهاد خواندن‌اش را داد. که هم خواننده‌ی حرفه‌ای و جدی را می‌تواند راضی کند، و هم برای مخاطبِ عادی جذاب و روان است

قسمتی از متن کتاب:

احساس می‌کنم خیلی به مامان وابسته است. مامان هم یک گوهر می‌گوید و صدتا گوهر از زبانش می‌ریزد. تقصیر دایی کامران بوده لابد که این دوتا از هم جدا افتادند. هیچ نمی‌فهمم مردهایی که توی نخ یکی هستند بعد می‌روند با یکی دیگر ازدواج می‌کنند، بعد زندگی‌شان را ول می‌کنند و حتا بعد از ازدواج مجددشان باز هم دل‌شان آن اول اولی را می‌خواهد، منظورشان چیست واقعا؟ اصلا چه معنی داشته آن‌طور نامزد کند با خاله پری، بعد تازه یادش بیاید خاله گوهر گزینه بهتری برای ازدواج بوده. من که دایی خودم را می‌شناسم. خاله پری خوشگل‌تر بوده، سروزبان داشته، بگوبخند هم بوده، پنهان هم نکرده که یک بار نامزد داشته است. مامان هم بدش نمی‌آمده خاله پری عروسشان شود. همیشه ایراد می‌گرفت از سبک زندگی آقای صادقی این‌ها. ولی عجب ابهتی داشته مادرشان! روضه هم که می‌آمده با آن دستکش‌های گیپور مشکی و بوی عطرش، نگاه همه را می‌چرخانده سمت خودش؛ انگار نه انگار شصت ساله است. فقط وقتی می‌آمده که مادرجون سفره حضرت ابوالفضل نذر داشته. حالا چرا خاله گوهر هیچ شباهتی به مادرش ندارد، خدا می‌داند. مگر بد است که زن‌ها شیک و آراسته باشند؟ این که نمی‌شود گناه. مامان هیچ‌وقت درست و حسابی ماجراها را تعریف نمی‌کند. از دایی کامران هم خوشم نمی‌آمد از همان اول. خیلی احساس می‌کرد شبیه آلن دلون است. چشم‌هایش را خمار می‌کرد و از بالا با همه حرف می‌زد. علی‌رضا راست می‌گوید که دایی انگار همیشه خسته است. خسته هم بود دیگر. خاله پری به این خوبی را نگه نداشت. من هنوز سر در نمی‌آورم چرا نباید خاله پری چیزی از مشکل خاله گوهر بداند. مامان گفت قول داده که پری چیزی نفهمد. چرا آخر؟ وای! بعضی وقت‌ها مامان دیوانه‌ام می‌کند. وقتی کسی نگوید چه‌طور خاله پری بدبخت باید حال خاله گوهر را بفهمد؟ مگر کف دستش را بو کرده تا بفهمد شاید توموری باشد و گلبول‌های سفید تعدادشان خیلی بالاست و شاید دیر هم شده باشد. وای خدا نکند! فوقش عمل می‌کند و یکی را برمی‌دارند دیگر. آن روز که آمد چقدر ترسیده بود طفلک! مامانم چه اشکی ریخت! عزیزم! آدم دلش کباب می‌شود برای این دوتا. بعد از عمری همدیگر را پیدا کرده‌اند، حالا باید باز غصه بخورند. قند مامان بالا نرود یک وقت؟! حتما هم می‌رود. باید آماده باشم. من برای همه چیز آماده‌ام. پرهام را بیشتر می‌فرستم پایین. به بابا هم می‌گویم سوییت شمال را جور کند با مامان بروند بادی به سرشان بخورد.


شما می توانید این رمان را از ویترین آنلاین نبض هنر تهیه نمایید.
مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین