قصه های بهرنگ در نبض هنر
قصه های بهرنگ در نبض هنر
منتشر شده در ۱۳۹۹/۳/۱۷

نام «صمد بهرنگی» همواره به دنبال داستان مشهور و تأثیرگذار «ماهی سیاه کوچولو» در ذهن‌ها جاری می‌شود.  
صمد بهرنگی نویسنده، مترجم، پژوهشگر و شاعر ایرانی بود که به‌جرئت یکی از مهم‌ترین و مؤثرترین نویسندگان ایرانی است؛ چراکه بسیاری از داستان‌های او برای کودکانی که در خانواده‌های اهل فرهنگ متولد شده‌اند خوانده می‌شد؛ اما این قصه‌ها تا سنین بزرگ‌سالی نیز می‌توانست تأثیر عمیقی بر نگاه خوانندگان آن‌ها داشته باشند. او تا آنجا دغدغه پرورش صحیح کودکان را در ذهن داشت که درباره خود می‌گفت: «مثل قارچ زاده نشدم بی‌پدرومادر، اما مثل قارچ نمو کردم، هر جا نَمی ‌بود به خود کشیدم و شدم معلم روستاهای آذربایجان؛ پدرم می‌گوید اگر ایران را بین ایرانیان قسمت کنند، از این بیشتر سهم تو نمی‌شود ...»  
او به کودکان و شیوه‌ی تربیت آنان عشق می‌ورزید، بالأخص در شهری که در آن متولد شده بود؛ بسیاری از داستان‌های او نیز الهام گرفته از مردمان اهل آذربایجان‌اند و نام‌های بسیاری از زادگاه او در داستان‌هایش به چشم می‌خورد. او درنهایت در رود ارس دیده از جهان فروبست و داغ وجود نویسنده‌ای همچون خود را بر دل همه اهالی فرهنگ و کتاب باقی گذاشت... 
از صمد بهرنگی داستان‌های بسیاری ازجمله «ماهی سیاه کوچولو»، «تلخون»، «اولدوز و کلاغ‌ها» و... به چاپ رسیده است. اما این بار به همت نشر «نگاه» همه‌ی این آثار در قالب یک کتاب حدوداً 500 صفحه‌ای با عنوان «قصه‌های بهرنگ» روانه بازار شده‌اند تا دوستداران سبک نویسندگی صمد بهرنگی این گنجینه گران‌بها را در اختیار داشته باشند. این مجموعه شامل 23 داستان کوتاه از اوست و هم‌اکنون از طریق ویترین آنلاین «نبض هنر» در دسترس علاقه‌مندان داستان‌های کوتاه ایرانی و ارزشمند قرار دارد. 

شما را به تجربه بخش کوتاهی از قلم سحرآمیز صمد بهرنگی دعوت می‌کنیم: 
مرد تاجر به حرف‌های دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمى، هم چیزى بگوید. او تنها نگاه مى‌کرد. شاید نگاه هم نمى‌کرد و تنها به نظر مى‌رسید که نگاه مى‌کند. دست‌آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزى از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هر چه دلت مى‌خواهد بگو برایت مى‌خرم. تلخون چشم‌هایش درخشید این حالت سابقه نداشت و با تندى گفت: هر چه بخواهم مى‌خرى؟ مرد تاجر که فکر نمى‌کرد نتواند چیزى را نخرد، با اطمینان گفت: هر چه بخواهى. همان‌طور که خواهرات گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستین بار بود که تلخون تقاضایى مى‌کرد. آنگاه زیر لب، گویى که پریان افسانه‌ها براى خوشبختى کسى زیر لب دعا و زمزمه مى‌کنند گفت: یک دل و جگر! 
 

لینک خرید کتاب: قصه‌های بهرنگ

  • به انتخاب پرستو جعفری - خبرنگار نبض هنر
مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین