برای محبوبه‌ام در آغاز سال
برای محبوبه‌ام در آغاز سال
منتشر شده در ۱۴۰۰/۱۲/۲۴

در آستانه‌ی بهار 1401، شعری از نزار قبانی را باهم مرور میکنیم از کتاب هر عید محبوبه منی
با آرزوی سالی خوش برای شما عزیزان، از شما سپاسگزاریم که یک سال دیگر هم همراه ما بودید. امیدواریم در سال جدید کماکان افتخار همراهی شما را داشته باشیم و بهتر از قبل در خدمت شما فرهیختگان و ادب دوستان باشیم

1
دوست داشتنم را از سالی به سال دیگر می‌برم
همانگونه که دانش آموز مشق‌هایش را به دفتر جدید می‌برد
صدایت را می‌برم ... بویت را ... نامه‌هایت را ...
شماره تلفنت را ... و صندوق پستی‌ات را
آن‌ها را در گنجینه‌ی سال جدید می‌گذارم...
و اقامت نامه‌ای برایت می‌نویسم
که همیشه در قلبم بمانی ...

2
تو را دوست دارم 
آنسان که تنها نمی‌گذارمت 
در یک صفحه از تقویم 
آنسان که بر بازوان خویش می‌برم تو را
از فصلی به فصل دیگر
زمستان‌ها کلاه پشمی قرمزی روی سرت می‌گذارم
که سرما نخوری ...
د ر پاییز تنها شنلی را که دارم به تو می‌دهم
که خیس نشوی ...
در بهار ...
رهایت می‌کنم تا بر چمن‌های تازه بخوابی
و با گنجشک‌ها صبحانه بخوری
و تابستان‌ها برایت تور ماهیگیری کوچکی می‌خرم
تا صدف‌های عجیب ...
و ماهیان ناشناخته‌ای صید کنی 
که حتی نامشان را نمی‌دانم

3
تو را دوست دارم
نمی‌خواهم تو را به خاطرات گذشته 
پیوند دهم
خاطرات قطارهای مسافربری
تو آخرین قطاری هستی که شب و روز از بالای 
شریان‌هایم می‌گذرد
تو آخرین قطار من هستی ...
و من آخرین ایستگاه تو ...

4
تو را دوست دارم
نمی‌خواهم تو را به آب پیوند دهم ... یا به باد
به تاریخ میلادی ... به تاریخ هجری
به حرکت‌های جزر و مد
به ساعت‌های کسوف و خسوف 
برایم مهم نیست که ایستگاه‌های هواشناسی
چه می‌گویند
و خطوط فنجان قهوه 
برای من تنها چشم‌های تو پیشگویی می‌کنند
و همان دو مسئول شادی امسالند ...

5
تو را دوست دارم
می‌خواهم تورا به روزگار خود پیوند دهم ...
به آیین خویش
و تو را ستاره‌ای در مدار گردش خویش بدانم
می‌خواهم که شکل کلمه بشوی 
و به اندازه کاغذ
تا هر گاه کتابی چاپ می‌کنم ... و برای مردم می‌خوانم
تو را چون گلی در میان کتاب پیدا کنند
می‌خواهم که شکل دهان من شوی
تا هرگاه سخن می‌گویم
تو را بشناسند که میان کلماتم شناوری
می‌خواهم شبیه  دستم شوی
تا هرگاه دست بر زمین می‌گذارم
مردم تو را ببینند
که مانند پروانه‌ای در دستان کودکی خوابیده‌ای
من آیین مردم داری را نیاموخته‌ام 
تنها عشق را می‌دانم
تو را که زیر پوستم جریان داری ...
من هم 
پیاده روها و خیابان‌های خیس از باران را
بر دوش می‌گیرم ...
و به دنبال تو می‌گردم

6
چرا نمی‌گذاری زیر باران بروم؟ تو که می‌دانی 
تمام تاریخم با تو ... هم قرین باران است ... 
و تنها احساسی که
از بوییدن تو دارم
احساس باران است
چرا نمی‌گذاری زیر باران بروم؟ تو که می‌دانی 
تنها کتابی که بعد از تو می‌خوانم کتاب باران است

7
تو را دوست دارم
این تنها کاری است که یاد گرفته‌ام
دوست و دشمن به من حسودی می‌کنند
پیش از تو ... خورشید، کوه‌ها، جنگل‌ها بیهوده بودند ...
زبان بیهوده بود ... و گنجشک‌ها بیهوده بودند
سپاسگزارم که مرا به مدرسه بردی
و الفبای عشق آموختی‌ام
و سپاسگزارم که پذیرفتی محبوبه‌ی من باشی ...

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین