همزاد
همزاد

همزاد

نشر نگاه
قیمت: ۲,۲۵۰,۰۰۰ ریال

مؤلف: فئودور داستایوسکی

مترجم: ناصر موذن

بخشی از متن کتاب:
«کالسکه آسمانی رنگ تازه از دروازه عبور کرده بود که آقای گولیاد کین دست‌هایش را با تشنج به هم مالید و از شعفی گنگ به تکان درآمد، مثل آدمی خوشدل که در برابر لطیفه‌ای خنده‌آور مقاومت کند و از این امر احساس غرور کند. اما بی‌درنگ پس از این فوران سرورآمیز، خنده‌ای که بر چهرۀ آقای گولیاد کین بود جای خود را به حالتی داد که به طرز غریبی تشویش‌آمیز بود. با وجود هوای مرطوب و آزاردهنده، شیشۀ هر دو پنجرۀ کالسکه را پایین کشید و با نگرانی به سمت چپ و راست، به مردم توی خیابان، نگاه می‌کرد و در حالی‌که حالت حساب‌شده‌ای از آداب‌دانی و وقار به خود می‌گرفت، کسی را دید که به او نگاه می‌کند. در محل تلاقی خیابان «لیتنایا» و خیابان بزرگ نوسکی به خود لرزید، ناگهان احساس بسیار ناخوشایندی به او دست داد، سرش را چرخاند و بالا برد، همچون آدم نگون‌بختی که احساساتش جریحه‌دار شده باشد خود را با شتاب، و حتی هراسناک، به تاریک‌ترین گوشۀ کالسکه فشرد. دلیلش آن بود که با دو نفر از همکاران خود روبرو شده بود. دو کارمند جوان از همان بخشی که او در آنجا کار می‌کرد. به نظر آقای گولیاد کین چنین آمد که آنها به سهم خود از اینکه بدین‌سان به او برخورده بودند کاملاً دستپاچه شده‌اند، و حتی یکی از آنها با انگشت به او اشاره کرد. چنین به نظر آمد که دیگری او را بلندبلند به نام صدا زد، که البته چنین عملی در خیابان ناشایسته بود . قهرمان ما خود را پنهان ساخت و پاسخ نداد.
او اندیشید: «عجب جوان‌های جاهلی! چه چیز غیرعادی‌ای در نشستن توی کالسکه هست؟ آدم که به کالسکه احتیاج پیدا کند، یک کالسکه می‌گیرد. اراذل! می‌شناسمشان، اوباش جوان. به یک کتک حسابی احتیاج دارند! با حقوقشان شیر یا خط بازی می‌کنند و خیابان‌ها را گز می‌کنند، کاری که لایقشان است. همه‌شان را مطلع خواهم کرد که…»
آقای گولیاد کین در حالی‌که ناگهان بی‌حس و حرکت می‌شد جمله‌اش را ناتمام گذاشت...»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین