اوتیسم یک اختلال روانی است که در سالهای اخیر توجه زیادی از جامعه روانپزشکان و حتی عموم مردم دریافت کرده است. این بیماری یک اختلال عصبی رشدی است که علائم آن از دوران نوزادی قابل تشخیص است اما تا کنون درمان قطعی برای آن یافت نشده است. مغز افراد مبتلا به اختلال اوتیسم درک و پردازش متفاوتی از حواس پنجگانه دارد و به همین علت یکی از بارزترین نشانههای این اختلال، ناتوانایی فرد مبتلا به اوتیسم در برقراری ارتباط با دیگران است. در صورتی که این اختلال شدید باشد ممکن است فرد مبتلا حتی قدرت تکلم نداشته باشد و این وضعیتی است که برای تیتو راجارشی موکوپادیای رخ داده است.
او با اختلال اوتیسم شدید به دنیا آمد و چالشهای فراوانی را پشت سر گذاشت. ذوق، تشویق و صبوری مادر او باعث شد بتواند نوشتن را بیاموزد و تلاش کند از این طریق با سایر انسانها ارتباط برقرار کند. اکنون تیتو در کتاب «با لبهای بسته چطور حرف بزنم؟» دنیای درون خود را در قالب خاطرات و مشاهدات مختلف به تصویر کشیده است. او با زبانی فاخر و شاعرانه نوع ادراک خاص خود از دنیا را به مردم جهان معرفی میکند و از این طریق توانسته سهم بزرگی در آشنایی عموم مردم با دنیای افراد مبتلا به اختلال اوتیسم داشته باشد.
نقطه قوت کتاب تیتو این است که او افکار، احساسات و تجربهی خود را با زبانی استعاری وادبی نوشته است که ثابت میکند مطابق با نظریات روانپزشکان، افراد مبتلا به اختلال اوتیسم در دنیای خود خلاقیت و درک عمیقی دارند. همچنین زبان لطیف و همدلانه تیتو به عمق وجود خوانندگان نفوذ کرده و به درک و همدردی آنها به افراد مبتلا به اختلال اوتیسم منجر میشود. بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم:
«الان به یک آینه فکر میکنم؛ آینهای در یکی از اتاقهای طبقۀ بالا در خانهای که سالهای دوم و سوم عمرم را در آن گذراندم. آینه مقابل پنجرهای بود و سنگهای تپههای آفتابخوردۀ بیرون پنجره را منعکس میکرد. مقابل آن آینه میایستادم، نه برای تحسین چشمانداز منعکس در آن. مقابلش نمیایستادم که ببینم موهایم خوب شانه شده یا نه. مقابلش میایستادم چون باور داشتم آینه میخواهد برایم قصه بگوید. و باور داشتم آینه میخواهد برایم قصه بگوید، چون میخواستم برایش قصهای بگویم. من قصهام را برای آینه تعریف میکردم، و آینه قصه را برایم بازگو میکرد. من به آسمان کجی فکر میکردم که آن بزهای سنگنورد روی تپه را احاطه میکرد.
وقتی دو یا سهساله بودم، نمیتوانستم حرف بزنم. قصههایم برای گوش انسان نبود. گوشهای انسان نمیتوانند چیزی جز صدا بشنوند. اما چنان که آن زمان باور داشتم، نه گوشهای من … و نه گوشهای آینه. باور داشتم اگر خوب گوش کنید، میتوانید بشنوید آسمان و زمین به زبان آبی و قهوهای با هم حرف میزنند. و من باور داشتم اگر خوب گوش کنید، میتوانید بشنوید دیوارهای اتاقی که در آن هستید به کف اتاق میگویند به آنها خیره نشود، درحالیکه کف اتاق فکر میکند: «پس باید به کجا نگاه کنم؟»
زبانی سفید و سرخ، سفیدی دیوارها و سرخی زمین سیمانی رنگشده. آینه همهچیز را شنید. میدانستم آینه همه را شنیده، چون فقط موقع ایستادن مقابل آن میتوانستم صدای حرف زدن دیوارها و کف اتاق را بشنوم. وگرنه چرا باید مقابلش میایستادم و منتطر پنجرۀ باز میماندم تا با رنگهای هوا برای دیوارها آواز بخواند؟ فقط پس از شنیدن صداهای سکوت میتوانستم قصهام را برای آینه تعریف کنم؛ قصههایی با صداهای آبی، سفید، سرخ، قهوهای. یا قصههایی به رنگهای هوا.
یک روز که مقابلش ایستاده بودم، متوجه شدم داخل و خارج شدن از آن ساده است. راحت میشود به آینه وارد شد و از آن بیرون آمد. و فهمیدم فقط وقتی میتوانم وارد یا خارج شوم که پشتسرم شفاف باشد، کاملاً شفاف. و همۀ رنگهای دنیای پشت سرم کجا میرفتند؟ متوجه شدم که آینه با کشوقوس دادن خودش همۀ رنگها را جذب میکند. آسمان پشت پنجره در آینه آبیتر دیده میشد. تپههای آفتابخورده در آن قهوهایتر میشدند. و من برای دیدن آسمان و تپۀ واقعی به پشت سرم نگاه میکردم. از دیدن آنها که از هوا رنگ گرفته بودند، تعجب میکردم.
قصهها پشت آینه منتظرم بودند. پس نیاز داشتم به سوی دیگر بروم. عبور از آینه و رفتن به سوی دیگر چندان دشوار نبود. تنها کاری که به آن نیاز داشتم خیره شدن به هر سایه در گوشۀ دیوار بود که در چشمهایم بازتابی نداشت.»
کتاب «با لبهای بسته چطور حرف بزنم؟» نشان داد که افراد مبتلا به اختلال اوتیسم با وجود موانعی که در برقراری ارتباط دارند چه خلاقانه میتوانند مسیر خود را پیدا کنند و به زیباترین نحو حرفهایشان را بیان کنند. این کتاب را گیتا گرکانی ترجمه و نشر نگاه آن را چاپ و منتشر کرده است. برای تهیه این اثر میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
سفارش کتاب: با لبهای بسته چطور حرف بزنم؟