«هزار و یک شب» اثری باستانی و ماندگار در ادبیات ایران است که تمام علاقمندان به داستان و ادبیات ایرانی نام آن را شنیده یا حتی بارها آن را مطالعه کردهاند. این داستان به زبانهای مختلفی ترجمه شده و در کشورهای مختلف طرفداران زیادی دارد. بسیاری از قصههای فارسی نیز تحت تاثیر این داستان نوشته شدهاند. علاوه بر آن، نگاه منتقدان و پژوهشگران همواره متوجه این اثر بوده است و آن را از منظر تاریخی، ادبی و اسطورهای مورد پژوهش قرار دادهاند. شگفتانگیز است که پس از دورههای متمادی خوانش و پژوهش این اثر، اندیشمندان هنوز هم نکات تازهای از آن درک و دریافت میکنند.
مسعود میری پژوهشهای بسیاری درباره هزار و یک شب انجام داده و همواره با نگاهی مدرن و بیانی ساده و عامیانه دیدگاههای خود را با علاقمندان به اشتراک گذاشته است. او در کتاب «این هزار و یک شب لعنتی» به بررسی این نکته پرداخته است که چرا باید هزار و یک شب را بخوانیم و چگونه آن را مطالعه کنیم. او از نوع نگریستن به داستان و شنیدن آن مینویسد و بهترین نحوهی برخورد با متن هزار و یک شب را چنین میداند:
«بامتن حرف نزنید، لمساش کنید، مساحیاش کنید و در لحظاتی ناب با لحنهایی از آن مغازله کنید، امّا عاشقاش نشوید. تنها عشقِ به انسان معنی دارد، عشقِ به متن معنی ندارد؛ استعاره بر استعاره افزودن است. در یک کلام: با متن «حال» کنید، مقالاتاش را بشنوید امّا در برابرش زانو نزنید. جز در برابر معشوق و محبوب در برابر هیچ چیزی نمیتوان زانو زد. فریبایی متنها گولزنک است. میخواهد شخصیت پیدا کند، مثل آدمها بیاید و در گوشۀ قلبتان برای خودش محرابی احداث کند و جاودانه بماند. شما عامل این سوءتفاهم نشوید. عامل اجرای تمنّای غلطی که نرمنرمک ایمان تولید میکند و خشتِ دَرِ لحد آدمی میشود.»
وجه تمایز این اثر با سایر پژوهشها در مورد هزار و یک شب، همین زبان عامیانه و ساده است. هر چند نویسنده نگاهی عمیق و پژوهشگرانه دارد اما از بیان سخیف و دشوار رایج در متنهای پژوهشی اجتناب کرده و کتابی نوشته است که برای عموم مناسب و مطلوب است. به همین سبب تمام علاقمندان به داستان میتوانند از این اثر بهره گیرند. بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم:
«هزارویک شب جادوی قصههاست. گرمیِ استکان را حس میکنید و ناگهان در شب چهارم، صیاد سالخورده و بیچیز ما در مرتبۀ چهارم از دام انداختن در دریا، ظرفی روئین را از آب بیرون میکشد که «دَرِ آن بسته و به خاتم حضرت سلیمان(ع) مُهرش کردهاند. پس کاردی گرفته، مهر از سر آن ظرف روئین دور ساخت و آن را سرنگون کرده، بجنبانید که اگر چیزی در میان داشته باشد فرو ریزد. دودی از آن خمره بیرون آمده به سوی آسمان رفت. صیاد را تعجب آمد و حیران گشت. تا آنکه در یک جا جمع شد و از میان دود عفریتی بهدر آمد که سر به ابر میسود. چون صیاد او را بدید از غایت بیم بلرزید و آب اندر دهانش بخشکید. امّا عفریت چون صیاد بدید به یگانگی خدا و پیغمبری سلیمان زبان گشوده، گفت:ای پیغمبر خدا مرا مکُش، پس از این، سر از فرمان تو نپیچم. صیاد گفت:ای عفریت اکنون آخرالزمان است و از زمان سلیمان هزاروهشتصد سال است سپری شده، حالا حکایت خویش بازگوی. چون عفریت سخن صیاد بشنید گفت:ای صیاد آمادۀ مرگ باش.» هراس نباید به دل راه داد. در قصهها برای هر کار ناممکنی راه ممکنی پیش رویِ ما گشوده است. مرد صیادِ سالخورده و بینوای ما، اگر سکّهای در همیان نداشته باشد، حتماً خردمند و حیلهساز که باید باشد. حیلۀ او برای مغز کوچک عفریت، بزرگ و کارساز است. «صیاد با خود گفت: تو آدمیزاد هستی و این از جنّیان است. تو باید در هلاک این تدبیر کنی. پس به عفریت گفت: اکنون که مرا خواهی کشت تو را به نام بزرگ خدا سوگند میدهم که راست بگو که تو با این هیکل بزرگ چگونه در این خمره جا گرفته بودی؟ عفریت گفت: مگر ترا گمان این است که به خمره اندر نبودم؟ صیادگفت: تا عیان نبینم باور نکنم.» قصه در شب چهارم به پایان نمیرسد، شهرزادِ قصهگو به شب دیگر اندر، عفریت را چون دودی برخاسته بر هوا، به خمره میافکند و مُهر سلیمانی را بر سر خمره میگذارد. این داستانها شبِ آدم را شیرین میکند و در خلسۀ لذتبخشی رهایمان میسازد. «انسان میخواهد در هزارویک شب گم شود… میدانیم که با وارد شدن در این کتاب سرنو شت حقیر انسانیِ خود را فراموش میکنیم؛ و میتوانیم به دنیای دیگری راه یابیم. دنیایی که از تعدادی صُور مثالی و همچنین اشخاص ساخته شده است. آنچه در عنوان هزارویک شب خیلی مهم است، این است که احساسِ کتابِ بینهایت را به انسان میدهد، و این کتاب بالقوه چنین است. عربها میگویند که هیچکس نمیتواند هزارویک شب را تا آخر بخواند. نه از این رو که ملالآور باشد. حس میکنیم که کتاب بیپایان است.» خورخه لوئیس بورخسِ عجیب، اینطور میگوید. بعد، در همین مقاله، همین قصّه را نقل میکند؛ و اینکه چطور قصهها از هم جدا میشوند و در هم فرو میروند، غرق میشوند و باز از جایی دیگر سر درمیآورند: مثل دُرج! که هم در قدیمالایام صندوقچه و طبلۀ زنان بوده، تا در آن زیورآلات خود را حفظ کنند، و هم «نَوَردْنامه» یا طوماری بوده که چون اندک اندک گشوده شود، نوشتهها از آن ظاهر شود. بورخس میگوید، مثل گویهای چینی که فکر میکنید گویهای دیگری در خود دارند، یا شبیه عروسکهای روسی، که گویی تا بینهایت، هر عروسک در عروسکی دیگر جای گرفته است.[9]به همین دلیل هزارویک شب را از هر جا که دلتان خواست شروع کنید، چون آغاز در هزارویک شب امری بیهوده است، و برای وقتهای بیحوصلهگی، انگشتتان را هر جای کتاب که بگذارید، داستانی تازه دهان باز میکند و شما را سرگرم میکند. هزارویک شب هدفی ندارد، غایتها و نهایتهای هزارویک شب در چشمهای شما بیتوته میکند، میخسبد، بیدار میشود، حرف میزند وخیالهای ناباش شهرآشوب است. همان وقت که میترساند، امنیّت هم میآورد، آرامی هم میآفریند. با شما شروع میشود و با شما به پایان میرسد. از آدم دل نمیکند، اجنّهها را رام میکند، حیوانات را به گفتگو دعوت میکند و شبهایتان را به هزارویک شب افزونی میبخشد.»
«این هزار و یک شب لعنتی» به همت نشر نگاه چاپ و منتشر شده است. برای تهیه این اثر میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
سفارش کتاب: این هزار و یک شب لعنتی