مترجم : مهرناز زاوه
هر نویسندهای در بازی جملات حضور دارد. جمله وجه مشترک نوشتن است، زمین مشترکی که همه نویسندگان بر آن راه میروند. یک شاعر جمله مینویسد و یک نویسنده گمنام هم همینطور. جمله یک ماده مرکزی است، عنصری که باید درست باشد، وگرنه هیچ چیز درست نخواهد بود. برای جیمز بالدوین تنها هدفِ موجود نوشتن جملاتی به تمیزی یک استخوان بود.
نویسندگان بزرگ چه چیزی در مورد هنر نوشتن جملات بزرگ میتوانند به ما بیاموزند؟ یک توصیه نویسندگی رایج، نوشتن جملات ساده، بیپیرایه و نامرئی است. جورج اورول طنز خود را به این توصیه اضافه میکند: «نثر خوب شبیه جام پنجره است.» یک خواننده نباید بیش از کسی که از پشت شیشه نگاه میکند و متوجه شیشه است، متوجه کلمات باشد.
پشت تئوری جام پنجره اورول درباره نثر، یک غرور خشکهمقدسانه خوابیده است، این حس که نویسنده با یک سبک پاک و قوی شبیه به دویدن صبح زود و دوش آب سرد، تطهیر خواهد شد. او مینویسد: «دشمن بزرگ زبانِ فصیح، ریاکاری است.» ایدههای بد همقطار نثر بد هستند و افکار جعلی، جملههای جعلی را میسازند.
اورول عبارات ساده انگلیسی را به عنوان شمشیر حقیقت وجودی میدید، درمانی برای همه نیتهای بد زندگی مدرن. اما اغلب او از توصیه خودش پیروی نمیکرد. «اگر امکان حذف یک کلمه وجود دارد، همیشه آن را حذف کن.» نثر اورول در کنار نادیده گرفتن قوانین خودش در زمان مناسب، واقعا یک خلاقیت زیباست. آخرین چیزی که اورول در دفترچه بیمارستانش نوشت این بود: «در ۵۰ سالگی همه چهرهای را دارند که شایستهاش هستند.» این جمله فراموشنشدنی این استدلال را پشت سر خود دارد که تفکرِ یک لحظه، غیرعادلانه و مغایر با حقیقت است. آثار اورول پر از چنین جملاتی است که شبیه حقایق ابدی خوانده میشود و بیمعنی از آب در میآید. «شاید در یک دوی طولانی بفهمید که غذاهای کنسروی سلاحی مرگبارتر از مسلسل هستند.» «ورزشِ جدی ... جنگ منهای تیراندازی است.» «نوشتن یک کتاب یک مبارزه وحشتناک و خستهکننده شبیه به یک بیماری دردناک طولانی است.»
یک جمله خوب یک منطق را به شگفتی دنیا تحمیل میکند. قدرتش را از تنش میان سهولت بیان و شوک افکاری که به ذهن میرسد میگیرد. یک جمله وقتی ادامه پیدا میکند، حق انتخابها کاهش مییابد. هر کلمهی اضافه شده، به خاطر وابستگی زبان انگلیسی به ترتیب کلمات، جایگزینهای نویسنده را کاهش میدهد و توقعات خواننده را محدود میکند. یک جمله میتواند در یک محل آغاز شود و در سیارهای دیگر تمام شود، بدون شکستن حتی یک قانون نحوی.
یک جمله بسیار بیشتر از معنای تحتاللفظیاش است. یک خط زنده از کلمات که شعر و منطق در آن ملاقات میکنند، قطعهای از احساس و صدا، هرچند که صدا تنها در سر خواننده شنیده میشود. جملهنویسهای تازهکار اغلب شدیدا مشغول نگرانی درباره چیزی هستند که تلاش دارند بگویند و به اندازه کافی نگران اینکه چطور به نظر میرسد نیستند. آنها به ورای کلمات و مفهومی که قویا به آن مسلح شدهاند نگاه میکنند. آنها به محتوا میچسبند و فرم را فراموش میکنند. فراموش کردن محتوا و فرم یک چیز مشابه است و چیزی که یک جمله میگوید مشابه این است که چطور آن را میگوید.
کلمهی «جمله» از ریشه لاتین sentire به معنای احساس کردن میآید. یک جمله باید توسط خواننده احساس شود و احساس چیزی است که رشد میکند و محو میشود، مثل هر چیز زندهی دیگر. یک خط از کلمات باید در فضا و زمان بشکفد، نه اینکه خودش را تماما در یک لحظه آشکار سازد، به این دلیل ساده که نمیتوان همه آن را در یک آن خواند.
ویرجینیا ولف نوشت که میخواهد به ورای «خط آهن جملات» برود تا نشان دهد که مردم چگونه احساس میکنند، فکر میکنند یا خیال میکنند. جملات مارپیچ او، با خطتیرهها و ویرگولها در کنار هم نگه داشته شدهاند. مثل هر نویسنده ماهری، ولف آشکارا طول جملات را تغییر میداد. یک سال پیش از جنگ جهانی دوم او این جمله جسورانه را در دفتر خاطرات خود نوشت: «فکر کردن مبارزه من است.» این حتی اگر چیزی را که راهنمایانِ سبْک دوست دارند، نداشته باشد –یک موضوع مشخص و یک فعل قوی- یک صدای قوی از انرژی دارد که در آن جاری است.
خوانندگان امروز میتوانند جملات را در سر خود بدون کلمات زیاد به هم پیوند بزنند. درست همانطور که سینماروندگان آموختهاند که پیوستگی ضمنی زمان در طول برشهای سریع یک فیلم را بدون نیاز به زیرنویسی که بگوید: «در این فاصله، برگردیم به مزرعه»، ببینند، بنابراین خوانندگان آموختهاند که بین جملات پرشهای شناختی داشته باشند.
بسیاری از نوشتههای معاصر به جملههایشان به عنوان مکانهایی تنها میپردازند و سپس آنها را با تقابلهای خاطرهانگیز به هم متصل میکنند. این باعث میشود که جملات در آغاز و پایان پاراگرافها بسیار مهم و سرنوشتساز باشند، چون این جایی است که بزرگترین جهشهای فکری رخ میدهد. شما میتوانید کل لحن یک جمله را با حرکت دادن آن از آخر پاراگراف به ابتدای جمله بعدی تغییر دهید و برعکس. اگر جمله یک نویسنده حیات و کشش کافی داشته باشد، خواننده را نگه میدارد و نوشته را به حرکت درمیآورد. یک درس خوب برای هر نویسنده این است: کاری کنید که هر جمله ارزش خواندن داشته باشد و چیزی در آن باشد که باعث شود خواننده به جمله بعدی برود.
چطور جملات بینقص بنویسیم؟
منتشر شده در ۱۳۹۷/۷/۷