انتشار «نبرد من» تا چندین دهه در آلمان ممنوع بود؛ چرا که نویسندهی آن، «آدولف هیتلر» رهبر حزب نازی است.
این اثر درواقع مانیفستی از دیدگاههای هیتلر است که آنها را تئوریزه و منسجم نموده و بخش اول آن را زمانیکه در زندان لندزبرگ زندانی بود به کمک منشی خود «رودولف هس» و با دیکته کردن به او نوشته و بخش بعدی آن را پس از آزادیاش از این زندان؛ و آنچه مخاطب را در این کتاب با خود همراه میکند، کشف این حقیقت است که چگونه آدولف هیتلر با گرایش به سوی هنر و معماری، ناگهان وارد دنیای سیاست شد و آدولف هیتلری که امروزه همهی دنیا او را میشناسند را رقم زد...
زمانی که حزب نازی در آلمان گسترش و قدرت یافت، مطالعهی این کتاب تا حدی بر همگان واجب بود؛ چرا که از هر فرصتی برای پخش و انتشار بیشتر این کتاب در آلمان استفاده میشد و از نسخههای آن تا پایان جنگ جهانی دوم، قریب به 11 میلیون جلد فروخته و توزیع شد؛ بسیاری از اهالی تاریخ این موضوع را حقهای برای میلیونر شدن هیتلر متصور شدهاند.
هیتلر در بخشهای نخست این کتاب به بیان مصائب و مشکلات موجود در خانوادهاش و سختیهای مسیر تحصیل خود در وین پرداخته؛ پس از آن در بخشهایی دیدگاههای خود را درباره حزب کارگر بیان نموده و در بخش دوم کتاب به تفصیل به شرح عقاید خود درباره خود درباره ملت، دولت، حزب و سایر مفاهیم سیاسی پرداخته است.
مطالعه این اثر را به دوستداران کتب سیاسی توصیه میکنیم. گفتنی است این اثر به همت نشر نگاه و با ترجمهی بسیار روان «فرشته اکبرپور» در اختیار اهالی کتابخوانی قرار گرفته است.
برای دسترسی آسانتر به این اثر میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه نمایید:
بریدهای از این نوشتهها را باهم میخوانیم:
هفتم اکتبر بود که زخمی شدم!
دو سال بود که وطنم را ندیده بودم. با اوضاعی سخت به بیمارستان صحرایی منتقل شدم درحالی که هیچ اطلاعی نداشتم کجا هستم و اوضاع جنگ چگونه است در بیمارستان بستری شدم.
بعد از دوسال بالاخره با قطار به سمت مرز آلمان رسیدیم. همه سربازان از نواحی بروکسل، لووان و لیتر بودند و وقتی خاک آلمان را دیدند از شادی دیدار وطن فریاد میکشیدند.
در مدتی که بیمارستان بودم دیدم که در آنجا سربازها و فرماندهان انواع غذاها را میخورند در حالی که ما در جبهه هر دو یا سه روز یکبار غذایی برای خوردن مییافتیم.
در هنگام اعزام به جبهه در ۱۹۱۴ بسیار خوشحال بودیم و تب و تاب جنگ داشتیم اما هنگام بازگشت از جنگ زمانی که جنگ به اتمام رسیده بود همه در سکوت و بغض بودیم.
خوشحالی فقط این بود که زنده مانده بودیم و یکبار دیگر وارد وطن شده بودیم...