آفتاب مهر دلچسب است
سردی اندوهگینش نیز
روزها عمر کمی دارند
زود میآید شب پاییز
برگ میافتد که برخیزد
خاك میماند... و خواهد زاد
او سفرزادهست، خواهد رفت
چارهای دیگر ندارد باد
ابر روی شیشهها نم نم
از غبار خفته میکاهد
رنگها را زنده و روشن،
چشمها را شسته میخواهد
آن همه پرواز، آن آواز
روزهايی بود و ديگر نيست
كوچ میكردند و میگفتند:
"مرگ پايان كبوتر نيست"
گيسوانت را قلممو كن!
باد! ای رقصای سرگردان
رسم کن با آبرنگ از شهر
طرح زیبایی پس از باران
شعر از فریبا یوسفی