سیمون دوبووار نویسنده محبوب فرانسوی و همسر ژان پل سارتر است که علاوه بر محبوب بودن در دنیای ادبیات، در جهان فلسفه و فمنیسم نیز طرفداران بسیاری دارد. او از روشنگران زمان خود بود و این واقعیت زمانی جالبتر به نظر میرسد که بدانیم او در خانواده و فضایی بسیار مذهبی رشد کرد و حتی علاقه داشت در بزرگسالی راهبه شود. شکی نیست که یک فمنیست اگزیستانسیالیست با خانواده مذهبی خود چالشهایی داشته باشد. شاید هرگز قرار نبود که دوبووار از این چالشها بنویسد و حتی شاید آنها را فراموش کرده بود اما حادثهای او را ناچار به تجربهی مجدد و مرور آن چالشها کرد.
سیمون دوبووار در یک روز عادی و زمانی که خود را برای یک سفر آماده میکرد متوجه شد که مادرش به دلیل شکستگی استخوان در بیمارستان بستری شده است. او میبایست خود را به مادر میرساند و آنجا بود که متوجه شد پزشکان متوجه یک توده بدخیم در بدن او شدهاند. سیمون و خواهرش تصمیم گرفتند که از مادر خود مراقبت کنند تا هم دوران نقاهت بعد از شکستگی استخوان را بگذراند و هم فرصت را برای بودن در کنار مادری که در حال وداع با زندگی است، غنیمت شمارند.
افسوس که این زمان تنها شش هفته طول کشید. زمانی کوتاه و پر از احساسات متناقض. سیمون دوبووار مادری را میدید که میتوانست زن شادی باشد. از دید او مادرش سرشار از حس زندگی بود و حق او بود که آن چنان که دوست دارد زندگی کند اما روزگار بر او طور دیگری گذشت. او در دورهای زندگی میکرد که چهارچوبها توسط جامعه و بزرگسالان تحمیل میشدند و حق حیات آزاد را از بسیاری از افراد هم نسل این زن گرفته بودند.
اما شاید این حادثه نیز موهبتی بود، چرا که این زن در شش هفته پایانی زندگی خود زیست! هر چند جسمی ناتوان داشت و روحی شکستخورده اما این بار واقعا میخواست زندگی کند. این زن بارها در تلاش برای زندگی کردن از دیگران شکست خورده بود، همسرش را نیز از دست داده بود و این روزهای پر رنج را در تقلا برای پیروزی بر جسم خود و زیستن زندگی حقیقی میگذراند.
سیمون دوبووار ماجرای این شش هفته را در کتاب «مرگ آرام» نوشته است. او در این ماجرا هم شاهد تقلای مادر خود برای زیستن آخرین روزهای زندگیست، هم به یاد میآورد که چگونه این زن هرگز آن طور که باید نزیسته بود. او همچنین به یاد چالشهای گذشتهی خود با خانواده و به خصوص مادرش میافتد اما این بار میخواهد تنها نظارهگر باشد. او این بار میخواهد اختلاف نظرها را کنار بگذارد و تنها یک دختر خوب باشد.
«مرگ آرام» اولین بار در سال ۱۳۴۹ توسط مجید امین موید ترجمه و توسط انتشارات رز چاپ و منتشر شد. حدود چهل سال بعد، همین ترجمه به همت نشر دنیای نو چاپ و منتشر شد و اکنون این نسخه ارزشمند از ترجمه کتاب «مرگ آرام» توسط نشر نگاه چاپ و منتشر میشود. بخشی از متن این نسخه را با هم میخوانیم:
«سرزنده بودن و شادابیاش مرا به حیرت میانداخت و به شهامتش احترام میگذاشتم. چرا همین که به سخن درمیآمد، حرفهایی میزد که مرا افسرده میساخت؟ شبی را که در بوسیکو گذرانده بود به یاد آورد و به من گفت: «میدانی زنهای معمولی، از چه قماشند؟ آنها تنها آه و ناله میکنند. پرستاران بیمارستانها فقط برای پول کار میکنند. آن وقت...» اینها جملههای عادی کهنهای بودند که مانند تنفس، خود به خود ادا میشدند، ولی در عین حال از ذهن او جان میگرفتند. شنیدن آنها، بیاحساس رنج، ممکن نبود؛ از تباین میان واقعیت جسم رنجور او و مطالب پوچی که ذهنش را پر ساخته بود، اندوهگین میشدم. در کودکی آن را گرامی داشته بودم، در نوجوانی نفرتی نگرانیآور در من ایجاد کرده بود. معمول همین است، و عادی به نظرم آمد که مانند تابو، دو خصلت نفرتزای مقدس را حفظ کند. با این حال از شدت اندوه خود مبهوت شدم...»
برای تهیه این کتاب میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
سفارش کتاب: مرگ آرام