فئودور داستایوسکی، داستاننویس روسی، رمانهای محبوب بسیاری دارد اما بسیاری از منتقدان «جنایت و مکافات» را شاهکار این نویسنده میدانند. شاید علت این باشد که داستایوسکی این داستان را از اعماق وجود خود نوشته است. او در نامهای به برادر خود گفته بود که طرح این داستان را زمانی ریخت که با درد و دریغ و سرخوردگی، در زندان روزگار میگذراند و این اثر اقرارنامهایست در شکل رمان که آن را با خون دل نوشته است.
«جنایت و مکافات» در سال 1866 نوشته شده است و تا کنون ترجمههای بسیاری از آن در ایران چاپ شده است. یکی از بهترین ترجمههای این کتاب توسط اصغر رستگار انجام شده و نشر نگاه این نسخه را چاپ و منتشر کرده است. هم اکنون میتوانید این کتاب را از ویترین آنلاین نبض هنر سفارش دهید.
داستایوسکی در داستانهای خود عادت به کند و کاو روان شخصیتها دارد و این کتاب یکی از بهترین نمونههای این کاوش است که خواننده را با این پرسش مهیب روبرو میکند: «آیا جنایت امریست روا یا امری نادرست؟»
«جنایت و مکافات» صحنهی نبرد خیر و شر را در نهاد آدمی به تصویر میکشد. این رمان، ماجرای پریشانی جوانی است که مرتکب جنایت شده و ندای وجدانش او را آسوده نمیگذارد. راسکولینف دانشجوی خوشچهره و تهیدستی است که تصمیم به قتل زنی رباخوار میگیرد. داستان طوری رقم میخورد که او ناخواسته دومین قتل را هم مرتکب میشود و خواهر مقتول قبلی خود را نیز از بین میبرد. او با روانی آشفته و ویرانشده سعی میکند زندگی خود را ادامه دهد اما سرانجام در اداره پلیس به کار خود اعتراف میکند.
رخ دادن چنین جنایتی از جوانی که در ابتدای داستان معقول به نظر میرسید و منشی شبیه به منش فیلسوفان داشت، انسان را دچار دوگانگی میکند. از دیدگاه راسکلنیکف، کار او نه تنها جنایت نبود بلکه برای جهان کاری خیر هم محسوب میشد. با این حال احساس گناه حتی برای لحظهای او را رها نمیکند...
خواندن این کتاب قضاوت ما در مورد خوب و بد را سختتر میکند، چرا که ما با یک مجرم همراه میشویم و درد و دغدغههای او را تجربه میکنیم و میبینیم کسی که قاتل است شاید تفکراتی مثبت داشته باشد.
فردریش نیچه گفته است داستایوسکی تنها کسی است که چیزی در روان شناسی به من آموخت و آندره ژید گفته است آنقدر که من از داستایوسکی روانشناسی آموختم از هیچ جا نیاموختم. انسان میتواند از حیوانات پستتر و پایینتر و از فرشتهها بالاترباشد، دائم جایگاه انسان در نوسان است و این درست آن چیزی است که دررمانهای داستایوسکی به چشم میخورد و درواقع این وضعیت بشر است.ویل دورانت نیز در یادداشتهای خود بر ادبیات جهان دربارهی کتابهای نویسندگان روسی مینویسد: «من از روسها میترسم. توان، طاقت، جرئت و نیرویشان را هم در ادبیات، در ارتش و در وجود دانشمندان، آهنگسازان، باله، سینما و هم در حفظ دولت پیچیده و نامتعارفشان احساس میکنم. در نیمهی دوم قرن نوزدهم تولستوی و داستایوسکی بزرگترین رمانهای همهی اعصار را خلق کردند. در موسیقی به چنان پیشرفتی رسیدند که برتری آلمان را در سمفونی و قدرت ایتالیا در اپرا را زیر سوال بردند. این روسها بودند که ارتش هیتلر را از استالینگراد به برلین عقب راندند و جنگ علیه نازیها را به پایان رساندند. سطری از نوشتهی داستایوسکی «اگر خدا مرده باشد همه چیز مجاز است.» زوال اخلاقی دنیای مسیحیت را نشان همگان داد.»
بخشی از این رمان پرهیاهو را باهم میخوانیم:
«راهِ زیادى در پیش نداشت. حتى مىدانست از درِ خانه تا آن جا چند قدم است: درست هفتصد و سى قدم بود. یک بار در عالمِ خیال تمامِ فاصله را با قدم حساب کرده بود. آن روز به تخیلاتِ خودش اهمیتِ چندانى نمىداد. جسارتِ شومِ این رؤیا، خیرهکنندگىِ این رؤیا، فقط به هیجانش مىآورد. اما حالا که یک ماهى از آن روز گذشته بود، کمکم آن را از زاویه دیگرى نگاه مىکرد. با این که مدام به خودش سرکوفت مىزد، با این که یکریز به خودش نسبتِ بىارادگى و بىعرضگى مىداد، ناخودآگاه با این فکر خو گرفته بود که رؤیاى «شوم»اش کارى است شدنى، گرچه هنوز باورش نمىشد که دست به عملى کردنش بزند. حالا هم فقط داشت مىرفت که «تمرین» کند و با هر قدمى که برمىداشت التهابِ درونش شدّتِ بیشترى مىگرفت.»
لینک خرید کتاب: جنایت و مکافات