«جزیره شاتر» شاهکار دنیس لهین، داستانی معمایی، جنایی و اسرارآمیز است که خواننده را با خود به روزهای دهه 1950 آمریکا و جنگ جهانی دوم میبرد. کوروش سلیمزاده، مترجم این کتاب برای آن که خوانندگان درک بهتری از داستان داشته باشند، در مقدمه به طور خلاصه وقایع تاریخی آن دوره را شرح داده است. «جزیره شاتر» به همت نشر چشمه چاپ و منتشر شده است. برای تهیه این اثر میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
«جزیره شاتر» در واقع نام مکانی است که در آن تیمارستانی برای نگهداری خطرناکترین مجرمان واقع شده است. مجرمانی با اختلالات روانی که در سلولهایی تنگ و تاریک زندانی شدهاند و پزشکان آزمایشهای غیرانسانی و وحشتناکی بر روی آنها انجام میدهند. داستان با فرار یکی از این مجرمان خطرناک از تیمارستان آغاز میشود که باعث میشود مارشال فدرال آمریکا همراه با همکارش به جستجوی آن بپردازد. ما در این رمان چهار روز از زندگی این فدرال را با او همراه هستیم و در این میان برخی از حوادث تاریخی و جنایی آن دوره را نیز تجربه میکنیم.
«جزیره شاتر» در سال 2004 برنده جایزه بزرگ خوانندگان Elle برای داستان پلیسی شده است. بخشی از متن این کتاب را با هم میخوانیم:
«معاون رئیس زندان، مکفرسون، روی بارانداز به پیشواز آنها آمد. جوانتر از آن بود که جانشین رئیس زندان باشد. موهای بلوندش را کوتاهتر از حد معمول اصلاح کرده بود، دراز و بیقواره بود و شیوهی راه رفتنش تدی را به این فکر انداخت که یا باید اهل تگزاس باشد یا یکی از آن جوانهایی که با اسب بزرگ شدهاند.
دوروبرش را چند مستخدم بیمارستان گرفته بودند. بیشترشان سیاهپوست بودند، چندتایی سفید هم بینشان بود، با چهرههایی بیروح و ملالانگیز؛ گویی در نوزادی به اندازهی کافی تغذیه نشده و جلو رشدشان گرفته شده بوده و حالا در بزرگسالی دچار احساس رنجشی دائمی نسبت به همهچیز و همهکس شده بودند.
مستخدمها که پیراهن و شلوار سفید به تن داشتند و به شکل گروهی حرکت میکردند، حتا نیمنگاهی به تدی و چاک نینداختند، اصلاً به چیزی نگاه نمیکردند. یکراست به سوی بارانداز رفتند و منتظر ماندند تا کشتی بارش را تخلیه کند.
تدی و چاک به درخواست معاون رئیس زندان نشان مارشال فدرال را از جیبشان بیرون آوردند و بالا گرفتند. مکفرسون بدون عجله به نشانها خیره شد. از گوشهی چشم ابتدا به کارتهای شناسایی و بعد هم به چهرههای چاک و تدی نگاه کرد.
«تا حالا نشان مارشالی رو از نزدیک ندیده بودم.»
چاک گفت: «و حالا دوتا رو باهم دیدی. امروز باید روی شانس باشی.»
مکفرسون پوزخند رخوتآمیزی به چاک زد و نشان را به سویش پرتاب کرد.»
لینک خرید کتاب: جزیره شاتر