کتاب بنی آدم آخرین مجموعه داستان محمود دولت آبادی است که تاکنون منتشر شده و شامل شش داستان به نامهای زیر است:
مولی و شازده
اسم نیست
یک شب دیگر
امیلیانو حسن
چوب خشک بلوط
اتفاقی نمیافتد
این شش داستان کوتاه، اکثرشان در دو یا سه سال اخیر نوشتهشدهاند و مخاطبان در آنها فضاهای جدیدی از دولتآبادی را درک خواهند کرد. درونمایه اکثر داستانها شهری است و بعضیشان نیز حتی در جغرافیایی خارج از ایران اتفاق میافتند. این مجموعه، در 106 صفحه و توسط نشر چشمه منتشر شده است.
محمود دولت آبادی اگرچه آثار کوتاه گوناگونی نوشته، اما در میان نویسندگان ادبیات داستانی معاصر ایران، مشخصاً به عنوان رمان نویس شناخته می شود؛ به خصوص که تاریخ نگارش اکثریت قریب به اتفاق این آثار کوتاه، به دوره نخست کارنامه او که هنوز آثار بلندنامی اش منتشر نشده بود، باز می گردد. در واقع در طول قریب به چهار دهه گذشته که دولت آبادی مهمترین آثار خود را نوشته به ندرت داستان های کوتاهی منتشر ساخته و هر آن چه نیز به چاپ رسیده یا بازنشر یا اصلاح شده نوشته های پیشین بوده است.
داستان های این کتاب متفاوت با کارهای قبلی محمود دولت آبادی هستند، چون آن تاملی که در آثار رئالیستی اش داشته است، در اینجا شکل دیگری پیدا کرده است.
گفتن از این کتاب سخت است. داستانها عجیبند. در تک تکشان آدمهایی هستند که ما به طور کامل نمیتوانیم آنها را بشناسیم. انگار که تکهای از هرکدامشان گنگ و نامفهوم است. انگار که ما تنها سایهای کمرنگ از شخصیتِ این آدمها را میبینیم. هرکدام از داستانها به نوعی پر از ابهام آغاز میشوند و تو را در فضایی تاریک و مرموزانه، قدم به قدم با ابهامات بیشتری به دنبال خود میکشانند.
نثر و سبک این داستانها نسبت به کتاب های قبلیِ دولت آبادی بسیار متفاوت است.
ما در کتاب بنی آدم با فضایی کاملا مدرن روبرو هستیم. کتاب سادهای نیست و میتوانم بگویم بعضی از داستانهایش برایم یک علامت سوالِ بزرگ بهجا گذاشتند. سوالهایی که خود دولت ابادی هم هنگام مصاحبهاش دربارهی کتاب بنی آدم از جواب دادنشان سر باز میزند و میگوید.
قسمتهایی از متن کتاب بنی آدم
از داستان کوتاه مولی و شازده
عجیب آنکه چهرهای رنگپریده نداشت. بازوهایش را گرفتند و بردند طرف کاسهبیل جرثقیل، چارپایه و یک تن از کلاهپوشان هم با او برده شدند بالای ستون و مرد قوزی همچنان داشت آخرین تلاشهایش را میکرد مگر بتواند پایهی چوبی پرچم را که تا حالا لق کرده بود، بیرون بیاورد؛ اما هنوز نتوانسته بود. (کتاب بنی آدم – صفحه ۲۰)
از داستان کوتاه اسم نیست
سرانجام مرد به حرف آمد و با صدای عجیبی که سراج در عمرش نشنیده بود، گفت «وصیت، وصیتنامهی من بود که در آن به خط خودم نوشته بودم هیچکس مسئول نابودی من نیست. و اینکه من باید نابود بشوم به ارادهی خودم؛ یکی اینکه دیگر نمیتوانم شبها سُم دربیاورم و صبح هر روز عینکم را بزنم و مثل دیگران بروم سر کاری که… دیگر آنکه آن کسی را در خودم بکشم که او مرا کشانیده به درون خودش و خودش را نفوذ داده به درون من. میخواهم اقلا توی خودم بکشمش. من یکپارچه نفرت شدهام، نفرتِ چرک. کشتن آن بوزینه که مرض خودش را واگیر داد به من. دلم میخواهد که نمیدیدم و نمیشناختمش. حالا میخواهم نابود شوم تا دیگران، دیگری از من واگیر نشود. مثلا خود تو! شما متوجه آن وصیتنامه نشدی و انداختیاش دور. مهم نیست. پیداش خواهند کرد و کسی متهم نخواهد شد. مثلا تو، همسفر صبور!» (کتاب بنی آدم – صفحه ۵۱)
شما می توانید این مجموعه داستان را از ویترین آنلاین نبض هنر تهیه کنید.
بنی آدم و محمود
منتشر شده در ۱۳۹۷/۱۰/۴