شب ناهید طباطبایی به عنوان آخرین جلسه از نشستهای دیدار با نویسندگان پیشکسوت با عنوان «یک شب یک نویسنده» ۱۰ مردادماه به میزبانی آرش صادق بیگی در این موسسه برگزار شد.
آرش صادق بیگی با ارائه خلاصهای از فعالیتهای ادبی و سینمایی ناهید طباطبایی گفت: خانم طباطبایی در مرز آشتی دادن مردم با ادبیات هستند و بعد از تاکیدهایی که دورهای بر زبانآوری و بازیهای زبانی ایجاد میشد، داستانهای خانم طباطبایی بسیار همه فهم و شفاف بود و با این وجود با داستانهایی بسیار عمیق و درجه یک طرف بودیم.
ناهید طباطبایی درباره حال و هوای دوران کودکیاش در اهواز و تاثیر زندگی در خانوادهای هنرمند بر فعالیتهای خود اظهار کرد: من شانس این را داشتم که در خانوادهای کاملا هنری و فرهنگی متولد شدم و پدرم از تئاتریهای مهم اهواز بود و با خیلی از بزرگان سینما و نمایش ایران ارتباط کاری داشت. در خانواده ما کلی دکتر داشتیم البته پدربزرگ من پزشک بود و پدرم هم پزشک بود اما گرایشش به هنر بیشتر بود. پدرم برای شبکه تلویزیون آموزشی آن زمان نمایشنامه ترجمه میکرد. پدرم کارمند اداره تئاتر هم بود و باخیلی از بزرگان تئاتر آن زمان که البته جوان بودند دوستی داشت و آقایانی مثل بیضایی و انتظامی و... با پدرم رفت و آمد کاری داشتند. پدرم بعد از آن بورس مدیریت تئاتر گرفت و بعد از آن که سنگلج افتتاح شد من و فرنگیس دختر آقای والی کوچک بودیم و ما را به سالن راه نمیدادند و از کنار پرده نمایشها را میدیدیم و خاطرات زیادی هم از آن دوران به ذهن دارم. بعد از آن پدرم به واسطه ماموریت خارج از مرکز، مجبور شدند بروند دزفول و بعد به اهواز رفتیم و بعد آنجا شروع به آموزش تئاتر کردند.
او سپس درباره تحصیل در دانشکده هنرهای دراماتیک یادآور شد: در آن زمان ما ۱۲ نفر بودیم که در دانشکده هنرهای زیبا کنکور داده بودیم و سه نفر از ما قبول شده بودند که من و دختر آقای والی و خواهرزاده آقای بیضایی بودیم. اما به ما گفتند که شما نمیتوانید در این دوره شرکت کنید چون همه فکر میکنند که پارتی بازی شده است. بعد از آن من آمدم دانشکده هنرهای دراماتیک که بعد از دو ترم انقلاب شد. من دوست داشتم جامعهشناسی هنر بخوانم اما با انقلاب همه چیز عوض شد و مسیر ما هم تغییر کرد.
این نویسنده درباره تحصنی که در ساختمان هنرهای دراماتیک داشتند، توضیح داد: این موضوع ماجرای جالبی دارد ما در واقع یک ساختمان اشغال کردیم و چندروز هم روی پلههای وزارت ارشاد تحصن کردیم و ساختمان آموزشگاه هم از دست رفت و بعدا ساختمان بسیار بدی در امجدیه به ما دادند.
او درباره اینکه چرا به سمت داستان رفته با وجود اینکه ادبیات نمایشی خوانده و خانوادهاش تئاتری بودند، بیان کرد: من اصلا علاقهای به ادبیات نداشتم و علاقهمندیهای زیادی داشتم که نسبت به ادبیات در اولویت بود. اما به لحاظ روحی خیلی اهل کار جمعی نبودم و بعد از انقلاب فرهنگی هم چندسالی در موسسهای کار می کردم که این شانس را داشتم که کنار شادوران محمد مختاری و روی فرهنگ لغات بیهقی و شاهنامه کار کنم و الان فکر میکنم خیلی شانس بزرگی بوده است. من آن زمان فرصت کردم ادبیات خودمان را بهتر بشناسم، خودم را بشناسم و نگاهم را پیدا کنم. در راه نوشتن هم آقای مختاری مشوق و معلم خوبی بود که من را تشویق میکرد به نوشتن و نوشتن برای من از آنجا شروع شد.
طباطبایی در پاسخ به اینکه دوری از تئاتر روی آثارش تاثیر هم داشته و بیشتر از دیالوگ و عناصر دراماتیک به پالودگی زبان گرایش دارد، گفت:من در کلاسهایم به اهمیت دیالوگ واقفم اما اگر نمینویسم شاید هنوز کارکردش را نمیدانم!
او همچنین در پاسخ به اینکه چطور به نوشتن در این فضاهای زنانه رسیده است؟ و آیا به مباحث مربوط به فمینیسم توجه داشته، اظهار کرد: هیچ قصد و عمدی نداشتم. راستش برایم مخاطب هم مهم نبوده. به نظرم وقتی جریان خلاقیت راه میافتد نویسنده حرفی را میزند که باید بزند. در مورد فیمینیسم هم به آن دیدگاه درهم برهمی که در ایران به آن فیمینیسم میگویند توجه ندارم ولی معتقدم که باید جریانهایی به وجود بیاید. فمینیسم را تا اندازهای قبول دارم که به پیشبرد مباحث حقوقی و اجتماعی زنان بینجامد و تا الان همه مردانی که در زندگی من بودهاند، مردانی حمایتگر بودهاند.
این نویسنده درباره اینکه سبک و سیاق نوشتههایش از کجا نشات میگیرد که آثارش ترجمهپذیرند و سرراست سمت موضوع می رود، گفت:به نظرم یکی از دلایلش بچگی من در دزفول است که به شدت تنها بودم و مجبور بودم از تنهایی کتاب بخوانم. ولع عجیبی به کتاب داشتم. نگاه من به زبان این است که زبان یک وسیله ارتباطی است. شما با سرراستترین زبانی که میتوانید با مخاطب حرف بزنید باید بنویسید. مگر اینکه آدم بخواهد یک داستان تاریخی بنویسید. من در داستان «زندان سکندر» کمی زبان تاریخی به کار برده بودم، به نظرم میشود به زبانی دیگر نوشت که در خدمت داستان باشد.
او درباره رمان «خنکای سپیده دم سفر» که حاصل مشاهدات او از فضای زندان زنان است و اینکه چطور به این فضای متفاوت در داستانهایش رسیده، بیان کرد: به نظرم حاصل سنگینی آن فضا هست. خانمهایی در آن زندان بودند که سرنوشتهای هولناکی داشتند. زندان عجیبی بود در زندان رجایی شهر. اتاقی در آن زندان بود که فقط یک زندانی زن در آن بود. اتاق این زن به قدری مرتب و تمیز بود که آدم را تحت تاثر قرار میداد. این زن شوهر خودش را کشته بود و حالا محکوم به اعدام بود و زن برای خودش یک حجله انگار ساخته بود. چیزهای بسیار عجیب و غریبی آنجا بود که سیاه و سفید با هم بود و در این رمان تلاشم این بود که زندگی در لابه لای این فضا هولناک را نشان دهم. من مدت ها بعد از نوشتن این رمان آرامبخش میخوردم که تاثیر آن فضاها کم شود.
طباطبایی همچنین درباره دیدگاهش نسبت به فرم در داستان، خاطرنشان کرد: فرم باید برخواسته از داستان باشد و خودش با داستان بر میآید. ذهن من همیشه خالی از انتخاب فرم بوده اما گاهی هم فرمهایی به کار بردهام که بعدها دیدهام فرم جدیدی بوده است.
اصلا علاقهای به ادبیات نداشتم
منتشر شده در ۱۳۹۷/۵/۱۴