«آخرین روز یک محکوم» اثری از نویسندهی مشهور خالق شاهکارهای جهانی «ویکتور هوگو» است. نویسنده در این اثر مشهور، سعی در محکوم کردن اعدام بهوسیله گیوتین در دو قرن پیش دارد.
هوگو خشمگین از این شیوهی پرخشونت مجازات در عصر خود، بهویژه در زمانهایی که شاهد آن بود، شروع به نوشتن این داستان کرد. در این داستان شاهد روایتی از آخرین روزهای زندگی یک محکومبه اعدام خواهیم بود؛ و آنچه به جذابیت این اثر میافزاید، آشنایی و تجربهی دیدگاه او نسبت به زندگی و دنیا و اطرافیانش، در واپسین روزهای زندگیاش است.
این فرد در این لحظات و روزهای آخر عمر، خواستار عفو و بخشش از سوی خانوادهی شخصی است که او را به قتل رسانده و عاجزانه طلب زندگی عادی پیش از وقوع جرم را دارد؛ درحالیکه این خانواده و همچنین سایر مردم، خواستار اجرای مجازات برای این شخص هستند.
هوگو در این اثر سعی بر آن است تا با قلم شاهکار و گیرای خود، این داستان را در مسیر محکوم کردن اعدام در آن عصر فرانسه به تحریر درآورد. او مجازات مجرم را برابر با انتقام میداند؛ و از سویی عقیده دارد که نباید قوانین در راستای اعدام تعیین گردند؛ بلکه باید در راستای بهبود این اشخاص تلاش کرد...
خواندن این شاهکار کوتاه از این نویسنده مشهور را به علاقهمندان داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم. نه صرفاً برای تجربهی معضلی که در کشور خودمان نیز شاهد آن هستیم، بلکه به بهانهی آنچه قلم ویکتور هوگو به ما میآموزد و تجربهی یک قضاوت عاری از احساسات را به ما هدیه میدهد...
این اثر توسط نشر «چشمه» و در ویترین آنلاین نبض هنر در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
بخشی از این داستان را باهم مرور میکنیم:
ناگهان آنچه تا آن زمان بهطور مبهم پیشبینی کرده بودم، بهروشنی بر من آشکار شد؛ آن لحظهی حیاتی و قاطع فرارسیده بود و من برای شنیدن رأی دادگاه آنجا بودم. نمیدانم چهطور میتوان این حس را توضیح داد اما فهمیدن این موضوع که به چه منظوری آنجا هستم، حتی ذرهای در من ایجاد وحشت نکرد. پنجرهها باز بودند؛ هوا و سروصدای شهر، آزادانه از بیرون به درون دادگاه راه مییافت و تالار محاکمه طوری روشن بود که انگار در آن جشن عروسی بر پاست. پرتوهای شادیبخش خورشید، اینجا و آنجا بر چارچوب نورانی پنجرهها، خطوطی درخشان رسم کرده بودند؛ بر کفپوش تالار، دراز و کشیده و روی میزها عریض و پهن میشدند، در زوایای دیوارها میشکستند و هر پرتویی که از لوزیهای درخشان پنجرهها به درون راه مییافت، منشور بزرگی از غبار طلاییرنگ را در هوا میشکافت. قضاتِ نشسته در انتهای سالن خشنود به نظر میرسیدند. خوشحالیشان احتمالاً به دلیل آن بود که کمی پیش کار خود را به پایان رسانده بودند. در چهرهی رئیس دادگاه که با انعکاس نور یکی از شیشهها، روشنایی ملایمی یافته بود، چیز آرامشبخش و خوبی وجود داشت و یکی از مشاورین جوان قاضی درحالیکه با دستمالگردنش ور میرفت، با خوشحالی با زن زیبایی که پشتش نشسته بود، صحبت میکرد. تنها اعضای هیئتمنصفه بودند که پریدهرنگ و مغموم به نظر میرسیدند که آن هم ظاهراً به دلیل خستگیِ حاصل از شبزندهداری بود. برخی از آنها خمیازه میکشیدند. در رفتار و کردارشان، هیچ نشانهای از حالت کسانی که بهتازگی حکم اعدام کسی را صادر کردهاند، دیده نمیشد و من در چهرهی آن مرفهین خوبکردار، جز میل شدید به خواب و رفع خستگی چیز دیگری نمیدیدم...
لینک خرید کتاب: آخرین روز یک محکوم