او یک زن است باورش کنید - نگاهی به رمان «این خیابان سرعت‌گیر ندارد»
او یک زن است باورش کنید - نگاهی به رمان «این خیابان سرعت‌گیر ندارد»
منتشر شده در ۱۳۹۷/۴/۳۰
یادداشتی از آزاده جهان احمدی

من یک زن هستم، با نگاهی زنانه به زندگی، با روایتی زنانه از هستی، کنجکاو دربارۀ نگاه و تفسیر زنان دیگر دربارۀ همۀ آنچه زندگی و روزمرگی می‌خوانیمش و تفاوت بین این دو. بر همین اساس رمان‌هایی که زنان می‌نویسند به‌ویژه زنانِ قلم‌به‌دست سرزمینم برایم مهم هستند.

رمان «این خیابان سرعت‌گیر ندارد» در بیست و نه فصل به قلم و با نگاه مریم جهانی، روایت‌گر زندگی زنی سی ساله و مطلقه به نام شهره در زادبوم کرمانشاه است. داستانی، رئالیستی با نگاه زن‌محور در حوزۀ مسائل اجتماعی و حقوق زنان در بستر فرهنگ سنتی حاکم بر بخشی از ایران، سرزمینی که با وجود گذشت زمان کماکان نگاهی سنتی و مردسالارانه به زندگی، به زن و به دنیا دارند.

داستان، شروع روان و منسجمی دارد و به‌راحتی خواننده را همراه می‌کند و در همان فصل اول و دوم، چالش اصلی قصه را نشان می‌دهد.

شهره از زبان خودش معرفی می‌شود، از آرزویش در نوجوانی می‌گوید یعنی رانندۀ تاکسی شدن، از طلاقش، از همسرش، از مخالفت‌های مادر و حمایت‌های پدر می‌گوید که حرف باب میلش این است از شهره بشنود که من پسر توأم. شهره نمایندۀ زنی عصیانگر است علیه همۀ باورها و رسوم مردسالارانه «مردانی کوهستانی‌مزاج»

قصه، بدون سکته و بدون افت تا پایان ادامه دارد، هرچند پایان داستان به قوت شروعش نیست.

نویسنده به زندگی زنی می‌پردازد که جز حمایت پدر در برابر رفتارهای مردانه‌اش هیچ‌چیزی نداشت مگر اراده و خواست خودش برای رسیدن به شغلی که سخت به آن علاقه‌مند بود، آن هم از دوران نوجوانی. شغلی که همه آن را مردانه می‌دانند؛ رانندۀ؟ تاکسی نارنجی شدن.

انتخاب کرمانشاه برای روایت قصه از این جهت انتخاب درستی است که تسلط نویسنده به ویژگی‌های اقلیمی و موقعیت جغرافیایی کرمانشاه، خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهر به همراه اشراف ایشان بر لهجه و فرهنگ حاکم بر این خطه، به نویسنده این فرصت را داده است تا با فشردگی و ایجاز و ضرب‌آهنگ مناسب به گفتن قصه‌ای باورپذیر بپردازد.

زنان این رمان یا مطیع‌اند و حامی نگاه سنتی که مادر و خالۀ شهره و خانم ریحانی نمایندۀ آن هستند. یا تاب مقاومت در برابر شرایط را ندارند، آدمِ جنگیدن هم نیستند که در این صورت می‌شکنند چنان که فریبا و محبوبه شکستند. یا طغیانگرند چنان که شهره بود؛ عصیانگری تنها. شهره راز تنهایی‌اش را درهمان فصل اول رو می‌کند. در صفحۀ دوازده در مواجهه با متلک جوانی که می‌گوید: «هی خانم گاز تو آشپزخانه‌س...» حدیث نفسش چنین است: «من جای هر دو گاز را خوب می‌شناسم و شاید دردم همین باشد که تنها مانده‌ام».

شهره، نمایندۀ زنانی است که علیه همۀ باورهای مردسالارانه طغیان می‌کنند و به تنهایی به جنگ با همۀ مردان و زنانی می‌رود که حق استقلالش را به رسمیت نمی‌شناسند. شهره برای اثبات خود و توانایی‌هایش گریزی ندارد جز آنکه مرد شود و یا رو به رفتارهای مردانه بیاورد. زیرا همه حتی زنان در آن شهر همه‌چیز را مردانه می‌بینند و می‌سنجند. نگاه تقابلی که میان شهره و دیگرانی که مقابلش موضع می‌گیرند که در این رمان، جریان دارد نتیجۀ رفتارهای رادیکالی و متعصبانه و به دور از عقلانیت است در محیط سنتی شهری که دختر ورزشکارش چون اجازۀ پدر را برای خروج از کشور ندارد، معتاد به کراک می‌شود و در خیابان‌ها گدایی می‌کند (خرده‌روایت فریبا). و در جامعه‌ای که حق حضانت فرزند به سختی به مادر می‌رسد، زن مطلقه‌اش در اوج جوانی، حمایت خانواده را نه‌تنها ندارد که با سرزنش‌های پدر و یک روحیۀ متزلزل می‌شکند و اقدام به خودکشی می‌کند ولو چند بارش نافرجام باشد و نهایتاً موفق می‌شود (خرده‌روایت محبوبه).

اما اینجا مایلم نگاهی متفاوت و از منظری دیگر به این رمان داشته باشم. هر رمان، بخشی از سفر زندگی قهرمان و شخصیت‌هایش را بیان می‌کند. سفر زندگی، امری است که زنانه و مردانه دارد. مرد باید جنگجویی کند تا به جامعه اثبات کند که مرد است؛ زن چنان‌که هست، نیازی به اثبات ندارد مگر اینکه آلوده به افراط انرژی مردانه شده باشد (جنگجویی، تسلط بر طبیعت) و این آلودگی از جامعه‌ای مردسالار نشأت می‌گیرد. هنگامی که یک زن به‌گونه‌ای می‌جنگد که مورد پذیرش جامعۀ مردانه قرار بگیرد احتمالاً در جایگاه همکار موفق می‌شود اما این زن باید بداند شانس دیگری را از دست می‌دهد. مردان، دیگر او را در جایگاه معشوق نمی‌بینند. دختر امروزی از این تعارض چه رنج‌ها که نمی‌برد. برای همین است که در صفحه 21، شهره از نیازش به بودن مردی در زندگی‌اش می‌گوید که با صدای مردانه صدایش کند و بگوید بیا ناهار بخور.

حکایت شهره در این رمان، حکایت زنانی است که برای رسیدن به استقلال، برای به رسمیت شناخته شدن نیاز به رفتارهای مقتدرانه دارند و خطای راهبردی آنان هم از این‌جا شکل می‌گیرد. آن خطا افتادن در ورطۀ رفتارهای مردانه و گاهی اصلاً تبدیل شدن به یک مرد است، غافل از اینکه اقتدار یک زن مؤلفه‌هایی کاملاً زنانه دارد و صد‌البته که اگر زنی بتواند پنچری اتومبیلش را خودش بگیرد و ماشینش را خودش ببرد سر چالۀ تعویض‌روغنی، خیلی هم خوب است اما حس غرور را باید از رفتارهای دیگر به دست بیاورد تا شخصیت متوازن و متعادلی داشته باشد.

بحث مفصل و پر مخاطره‌ای است، خلاصه‌اش این است که زن حین جنگجویی و مبارزه‌اش، خودش و بدنش سایر نقش‌هایش مثل مادر، همسر و دختر خانواده بودن را قربانی نکند. چنان که شهرۀ این قصه کرد. خوانندۀ این متن را ارجاع می‌دهم به صفحه 48، موقعیتی که شهره در مواجهه با فرهاد به جای مقنعه از روسری استفاده کرده است از آرایشش به رنگ‌مالی تعبیر می‌کند که روی صورتش سنگینی می‌کند. در جای‌جای این رمان، شهره از یک زن در درونش می‌گوید زنی که مدام توسط شهره سرکوب می‌شود حتی اجازه نمی‌دهد اشک‌هایش بریزند.

زن متجدد با انکار حقیقی‌ترین بخش وجودش به استقلال خود تحقق بخشیده است منتهی این استقلال او را تنها یا حتی تنهاتر کرده است.

شهره، زن جنگجو و تنهای این قصه است.
مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین