مؤلف: مریم یزدانیپور
ماه روی باریکهی خاکیای که راه میرفتم نور میانداخت و مرا به رودخانه هدایت میکرد. در کمال تعجب دیدم که حتی چراغ قایقها نیز خاموش است. خود این فرصتی بود برای وارسی دوباره قایق. در همین فکر بودم که ناگهان به سویی کشیده شدم. کسی یقهام را توی تاریکی به تنهی درخت چسباند. از چشمهایش فهمیدم باید منتظر چه حادثهای باشم.