کتاب آدم‌های غایب
کتاب آدم‌های غایب

کتاب آدم‌های غایب

نشر نگاه
قیمت: ۳,۱۰۰,۰۰۰ ریال

مؤلف: تقی مدرسی

«وقتى وارد كتابخانه شدم تعجب كردم. توى قفسه‌ها ديگر كتاب زيادى ديده نمى‌شد. قالى‌ها را هم لوله كرده بودند و نزديك شاه‌نشين به جرز ديوار تكيه داده بودند. كف كتابخانه پر بود از جعبه‌هاى مقوايى، بسته‌هاى مجلات قديمى و كتاب‌هاى چاپ سنگى. بيشتر كتاب‌ها را توى پستوهاى خاك‌خورده و آفتاب‌نديده كتابفروشى‌هاى مسجد شاه گير مى‌آورد و بالاى هر كدامشان كلى مايه مى‌رفت. بعضى‌هايشان را از هند و تركيه و مصر برايش مى‌فرستادند ــ كتاب‌هايى درباره كيمياگرى، گياه‌شناسى، احضار ارواح و انجمن‌هاى خفيه ــ كتاب‌هايى با اسم‌هاى عربى و عجيبى مثل «كنوزالرموز»، «رضوان الخائفين»، «اسرار الاعداد مقدادى»، «البدو المحذوف».
قاموس سه‌منى را روى ميز تحريرش، كنار چراغ آباژوردار ناصرالدين شاهى، باز گذاشته بود و نور چراغ صفحه كتاب را به‌قدر يك كف دست زرد مى‌كرد. ته‌مانده دود سيگار تازه خاموش شده‌اى از زيرسيگارى چينى مخصوص پدر خان‌بابا دكترم، مرحوم حشمت‌نظام، به هوا مى‌رفت. زيرسيگارى يك لنگه كفش پاشنه‌بلند زنانه بود كه مرحوم حشمت‌نظام در سفر آخرى به اطريش براى زنش، خانم خانم‌ها، سوغات آورده بود. حالا چرا براى خانم خانم‌ها كه اصلا لب به سيگار و دود نمى‌زد زير سيگارى چينى سوغات آورده بود، به عقل كسى نمى‌رسيد. جرأت سؤال كردن از خان بابا دكترم را هم كه نداشتيم. خان‌بابا دكترم آدمى نبود كه به كسى اجازه فضولى و دخالت در زندگى گذشته‌اش را بدهد.
به در و ديوار نگاه كردم. براى يك قرن هيچ چيز در آن خانه عوض نشده بود. هركس جاى خان‌بابا دكترم بود و مقام و نفوذ او را داشت، تا آن‌وقت خانه قديمى را مى‌فروخت و توى جاده پهلوى، خانه‌اى به سبك نو و شيك براى خودش درست مى‌كرد. دوتا ماشين آخرين سيستم تو گاراژ مى‌گذاشت و زن فرنگى و متجددى مى‌گرفت. اما خان‌بابا دكترم اصرارى داشت كه در آن خانه آباء و اجدادى چيزى عوض نشود. هنوز قاب عكس‌هاى مرحوم سردار اژدر و مرحوم حشمت‌نظام را از ديوار شاه‌نشين برنداشته بودند. تنها زينت جديد كتابخانه، عكس تمام‌قد خودش روى بخارى بود كه توى دوره‌هاى جوانى، پيش از عروسيش با همايوندخت خدابيامرز، از او گرفته بودند ــ كلاهپوست قزاقى به سر، لباس افسرى به تن، شنلى به دوش و دستى به قبضه شمشير. نگاهش را همچنين به سمت ايوان دوخته، كه انگار غفلتآ صدايش زده‌اند. در صورتش يك نوع حواس‌پرتى آنى به‌وجود آمده كه به‌ندرت مى‌شود در قيافه حشمت‌نظامى‌ها ديد. به جلو رفتم و روبروى قاب عكس تمام‌قدش ايستادم. بى‌اختيار به حيرت افتادم و گفتم، «خدايا، چقدر به مرحوم پدرش رفته. مثل سيبى كه از وسط قاچ كرده باشند، با هم مو نمى‌زنن.»
از پشت سر صداى قدم زدن در راهرو بلند شد. برگشتم لوله كاغذى را كه در دستم بود جابجا كردم. ميان چارچوب در مطبش ايستاد و دستكش‌هاى جراحى را به تأنى از دست‌هايش درآورد. هنوز روپوش سفيدى به تن داشت. اما اين‌يكى ديگر تميز، آهار خورده و اطو شده بود. نگاهش را از زير گودى طاق ابروها به من دوخت ــ نگاهى سرد، مغناطيسى و نافذ كه او را دور و دست‌نيافتنى جلوه مى‌داد. به نظرم رسيد كه بالاخره تصميمش را گرفته و مى‌خواهد درباره عروسيش با زن اولش، همايوندخت خدابيامرز، سر صحبت را باز كند.»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین