مؤلف: شمس لنگرودی
بىتابانه در انتظار تواَم غريقى خاموش
در كولاك زمستان.
فانوسهاى دور سوسو مىزنند
بى آن كه مرا ببينند
آوازهاى دور به گوش مىرسند
بى آن كه مرا بشنوند.
من نه غزالى زخم خوردهام
نه ماهى تُنگى گم كرده راه
نهنگى توفان زادم
كه ساحل بر من تنگ است. ـ
آنجا كه تو خفتهيى
شنزارى داغ
كه قلب من است.