مؤلف: ناتسومه سوسهکی
مترجم: پرویز همتیان بروجنی
بخشی از متن کتاب:
«آنگونه که من با انسانها زندگی میکنم، هر قدر بیشتر آنان را میبینم، بیشتر به این نتیجه میرسم که خودخواه هستند، به خصوص این بچهها. جای خوابم را به هم میریزند. هر زمان که خوششان بیاید، وارونه آویزانم میکنند، پاکت کاغذی به سرم میکشند و مرا به درون اجاق فرو میکنند. افزون بر این، اگر من کوچکترین شیطنتی را مرتکب شوم، تمام اهل خانه در تعقیب و آزارم متّحد میشوند. چند روز پیش، هنگامی که بر حسب تصادف ناخن پنجههایم را با کفپوش حصیری تیز میکردم، خانم خانه بیدلیل چنان از دست من به خشم آمد که اکنون با اکراه بسیار اجازه میدهد به اتاق کفپوش شده وارد شوم. با آن که بر کف چوبی آشپزخانه از سرما میلرزم، اما او بیرحمانه به من اعتنایی نمیکند. «میس بلانش» گربۀ سفیدی که روبروی ما زندگی میکند و من او را بسیار تحسین میکنم، هر وقت که مرا میبیند، میگوید که هیچ موجودی به اندازۀ انسان سنگدل و بیرحم نیست. چند روز پیش، او چهار بچۀ زیبا به دنیا آورد. اما سه روز بعد، شوسهای خانهشان هر چهار نوزاد را برداشت و به درون استخر حیاط پشت خانه انداخت. میس بلانش پس از آن که گزارش کاملی از این رویداد را با اشک و زاری بیان کرد، به من اطمینان داد که برای حفظ و بقای رابطۀ عاطفی افراد درون خانواده و بهرهمندی از یک زندگیِ خانوادگی دلپذیر، ما یعنی نژاد گربه باید درگیر جنگی تمامعیار با انسانها شویم؛ ما جز محو آنان از صفحۀ روزگار چارۀ دیگری نداریم. به نظر من، این پیشنهاد خردمندانهای است. همچنین، گربۀ نر سه رنگی که در خانۀ کناری زندگی میکند، از این که انسانها ماهیت و جوهرۀ حق مالکیّت را درک نمیکنند، بسیار خشمگین است. در میان ما این اصل بدیهی قلمداد میگردد که هر کس نخستین بار چیزی را بیابد، خواه سر ماهی ساردینِ خشکشده باشد و یا شکم شاهماهی خاکستری، این حقّ را دارد که آن را بخورد و اگر این قانون نادیده گرفته شود، میتواند به خشونت متوسل گردد. اما به نظر میرسد، انسانها حق مالکیّت را درک نمیکنند. هر زمان که ما برای خوردن به چیز مناسبی دست مییابیم، آنان همیشه و بدون استثنا سر میرسند و آن را از ما میربایند. آنها با تکیه بر نیروی بدنیشان اشیایی را از ما با خونسردی به سرقت میبرند که خوردن آنها حقّ ماست. میس بلانش در خانۀ یک نظامی زندگی میکند و ارباب گربۀ نر یک حقوقدان است. اما چون من در منزل یک آموزگار به سر میبرم، با مسایلی از این دست راحتتر برخورد میکنم. به نظر من، زندگی مادامی که فرد بتواند با آن کنار بیاید، نامعقول و بیحساب نیست. زیرا به طور حتم، حتّی انسانها نیز تا ابد در اوج و شکوفایی به سر نخواهند برد. من فکر میکنم، بهتر آن است که سروری گربهها را با شکیبایی انتظار بکشیم.»