در جستجوی خاطرات زمان‌مند
در جستجوی خاطرات زمان‌مند

در جستجوی خاطرات زمان‌مند

نشر نگاه
قیمت: ۱,۶۵۰,۰۰۰ ریال

مؤلف: علی کشفی

داستان زندگی در جایی که زمان بازیچه‌ی دست انسان‌هاست...

«فصل اول: کوهستان
گم شدم.
زمان زیادی از آن واقعه نمی‌گذرد. در هر لحظهْ همۀ اتفاقات و حوادث از پیش چشمانم می‌گذرد؛ درست مانند لحظۀ قبل از مرگ. عجیب و هیجان‌انگیز بود. مسلماً با تعریفش کسی آن را باور نخواهد کرد.
جوانی بودم که اتفاقی باورنکردنی زندگی عادی مرا به محاکمه گذاشت.
مانند روال همیشگی آخر هفته‌هایم، قصد کوه‌نوردی کردم؛ مثل همیشه تنها. ابتدا همه‌چیز عادی بود. پس وسایلم را همچون گذشته داخل کوله‌پشتی‌ام گذاشتم و صبح بسیار زود با خودرویی به محل مقرر رهسپار شدم. پس از پیاده شدن، دستگاه گیرندۀ ماهواره‌ای خود را روشن و نقاطی را که از شبِ پیش در آن وارد کرده بودم، بررسی کردم. همه‌چیز درست بود. نقشه را بیرون کشیدم. بازش کردم و مسیر را دوباره بررسیدم. همه‌چیز عادی و طبق برنامه بود.
از جاده به دل کوهستان زدم. عوارض طبیعی را تا حدودی در ذهن داشتم. سه کوه ابتدایی برایم تکراری اما ادامۀ آن جدید بود؛ همیشه مسیرهای نرفته را دوست داشتم و از سامانه‌های ماهواره‌ای راه‌های جدید را بررسی و سپس در پیش‌ می‌گرفتم. مسیر را مثل همیشه با لذت گذراندم. چراکه کوه‌پیمایی در کوهستان برایم آرامش بسیاری به همراه داشت. به اعتقاد من، کوهستان انسان را بزرگ می‌کند. عظمت کوه‌ها در خود نوعی جاذبه دارد. این نیرو دقیقاً همان نیرویی بود که باعث می‌شد به‌تنهایی از کوه‌نوردی لذت ببرم. هر بار که به کوهستان می‌رفتم، ذهنم طور دیگری به حیات خود ادامه می‌داد. نمی‌دانم اینها تأثیرات جاذبۀ اجرام سنگین است یا حس سرشار من از کوه‌نوردی. تنوع حشرات و گیاهانِ نسبتاً خشک و قوی آنجا هیچ‌گاه برایم تکراری نمی‌شد. همۀ آنها را دوست داشتم. حتی صدای خِرش‌خِرش کفش‌هایم روی سنگ‌ریزه‌های مسیرِ پاکوب نیز برایم گوش‌نواز بود. با همۀ این لذات، به مسیر خود ادامه دادم.
پس از گذشت چند ساعت، یک‌باره هوا گرگ‌ومیش شد؛ گرگ‌ومیشِ تیره که به تاریکی می‌زد. هوا آن‌قدر گرفته شد که حال‌وهوای برخی خواب‌های عجیب را به خود گرفت. همه‌چیز دست به دست هم داد تا مسیر در آن کارزار کاملاً از بین برود. آن لحظه را خوب به یاد دارم. در حال گذر به وادیِ خاطره بودم، عبور از دروازه‌ای سخت بلند و ورود به سرزمینِ آشنایی‌ها. آن هوای گرفته مرا به آنی به کودکی سوق داد. آن بوی نم، نورِ محصور پشت ابرها و سایه‌های مرده مرا چُنان به کودکی‌ام برد که گویی در همان لحظه من آنجایم. وجودم همان حسی را چشید که آن بعدازظهر با پدرم به باغمان رفته بودیم. همۀ مناظر از پس چشمانم و همۀ احساسات از ورای قلبم عبور کرد. به حکمِ خاکستر، لحظات برایم بسان ققنوس دوباره از نو جان گرفت.»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین