مؤلف: هاینریش بل
مترجم: سارنگ ملکوتی
بخشی از متن کتاب:
«دود راهآهن، کثافات ناشی از لولۀ اگزوز اتومبیلها و گرد و خاک، همۀ اینها برایش دلایلی بودند که پارچۀ پشمی گردگیری و مواد تمیزکننده را از کشوی میزش به در آورد . او علاقۀ وافری داشت که تمیزکردن تابلو را یک ربع تا نیم ساعت طول بدهد. آن طرف داخل خانۀ شمارۀ هشت کوچه مودست میتوانست از پشت پنجرههای خاکگرفته، ماشینهای چاپ کننده را ببیند، ماشینهایی که خستگیناپذیر نوشتههای اخلاقی و موعظهآمیز را روی کاغذ سفید چاپ میکردند. اولین تکان را احساس میکرد. گمان میبرد روی کشتی در حال حرکت یا کشتیای که تازه میخواهد راه بیفتد. زندگی در خیابان با آن کامیونها و شاگردهای مغازهها و خواهر روحانیها، میوهفروشها با پرتغال و گوجه و کلم جریان داشت. در همسایگی جلوی مغازۀ گرتسن دو شاگرد قصاب لاشۀ گرازی را که خون غلیظ و تیرهاش روی آسفالت میچکید آویزان میکردند. او علاقۀ زیادی به سر و صدا و نکبت خیابان داشت. حس لجوجانهای در دلش پدید میآمد و به استعفا فکر میکرد، به اینکه برود و در یکی از این مکانهای مزخرف و آشغال کار کند، در یکی از این مکانهایِ کاریِ پشت حیاطخلوت و جایی که کابلهای الکتریکی، ادویهجات یا پیاز میفروشند، جایی که رؤسای چرب و چیلی با بند شلوارهای افتاده از شانههایشان و مشغلههای گوناگونشان تمایل دارند با آدم خودمانی شوند و حداقل این امکان را داری که دست ردی به سینههایشان بزنی و جایی که برای ساعتی در انتظار دندانپزشک بودن با وجود هزاران کشمکش میتوانی مرخصی بگیری و جایی که برای نامزدی یک دختر همکار و برای چشمروشنی خانه یا خرید کتابی در مورد عشق پول جمع کنی، جایی که شوخیهای کثیف همکارانت تو را یاد آن میاندازد که خودت چقدر پاک ماندهای. نه این نظم بینقص و نه این رئیس که بیایراد لباس میپوشد و بیاغراق مؤدب است و پشت این آداب و نزاکت آقای فهمل تحقیر و اهانتی نهان بود که آن را نثار هر کسی که با او سر و کار داشت میکرد. ولی راستی آقای فهمل جز با او با چه کسی سر وکار داشت؟»