مؤلف: نسیم فروغ
حالا او به شهر رسیده است و در ازدحام هیاهوی شهر و رفت و آمد ماشینها و آدمها سردرگم است. هراسان و بهتزده از میان ماشینها میگذرد و چندباری نزدیک است ماشین به او بزند و با صدای بوقهای ممتد به خودش میآید...