مؤلف: جان بلا می فاستر
مترجم: علی اکبر معصوم بیگی
بخشی از متن کتاب:
«یکی از مسائل اساسی اکولوژی در حال حاضر مسئلهی امپریالیسم اکولوژیکی، یا مبادلهی نابرابر سودها و هزینههای اکولوژیکی میان مرکز و پیرامون نظام جهانی سرمایهداری است. پرسش اینجا است که چرا تحلیل مارکس در باب این مسئله همچنان برای میلیاردها انسانی که میجنگند تا در پیرامون نظام جهانی سرمایهداری زندگی کنند، این همه جنبهی مرکزی دارد؟ پاسخ در این کتاب به نحو پوشیده آمده است، با این همه، سزاوار شرحی آشکارتر است که اینجا فقط میتوان نومیدانه طرحی مختصر از آن بهدست داد.
آغازگاه مارکس برای تحلیل اکولوژیک، بیگانگی از طبیعت است. مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ مینویسد: «اگر طبیعت را… به طور انتزاعی، برای خود و در جداییاش از آدمی پابرجا و ثابت درنظر بگیریم برای انسان هیچ نیست.» اینجا اگر این سخن او را بیرون از زمینه در نظر بگیریم ممکن است در حکم نفی کل طبیعت بیرونی و اهمیت آن برای آدمیان در نظر آید. در عوض، این سخن بیانگر دیدگاه مارکس دربارهی بیگانگی از طبیعت بهعنوان مسئلهای است که در بُن بیگانگی انسان و کار جای دارد.
مارکس به عمد سخن اپیکوروس، فیلسوف ماتریالیست یونان باستان را واگو میکند: «مرگ برای ما هیچ نیست؛ زیرا آنچه منحل میشود بدون احساس است؛ و آنچه بیبهره از احساس است برای ما هیچ نیست». مارکس بر آن است که طبیعتی را که صرفاً انتزاعی و جدا از هستی محسوس بشری است نمیتوان تجربه کرد و از اینرو به معنای واقعی برای آدمیان وجود ندارد. تمامی تاریخ انسان دربارهی کنش و واکنش انسان با طبیعت از رهگذر تولید انسانی است.
چنانکه مارکس در ۱۸۴۴ یادآور میشود، در دوران فئودالیسم، مالکیت خصوصی به پایهای گسترش یافته بود که دارندگان چند ملک بزرگ بهترین زمینها را به انحصار خود درآورده بودند. با این همه، با پیدایی سرمایهداری، این کار دامنهای به مراتب فراختر گرفت؛ اکثریت گستردهی کارگران از رهگذر سیاست حصارکشیهای اجباری از زمین جدا شدند. کارگران را (به تعبیر مالتوسی) از زمین «روفتند» و راهی شهرهای بزرگ کردند و آنها در شهرها پرولتاریای شهریِ روبهفزونی را تشکیل دادند. تسلط بر طبیعت بهوسیلهای برای تسلط نظاممندتر بر بشریت مبدل شد. کارگران در شهرها فقط به صورت «طبیعتی سراسر تباهشده» با طبیعت پیوند داشتند و به قول مارکس «در آلودگی همگانی شهرهای بزرگ» میزیستند.
مارکس این تحلیل بیگانگی از طبیعت را از رهگذر شکاف سوختوسازانهای میان انسانها و طبیعت در کتاب سرمایه (کاپیتال) گسترش بخشید....»