مؤلف: حسن نکوروح
«ادبیات قرن بیستم زاییدۀ فضای ناتورالیستی پایان قرن نوزدهم است: تحت تأثیرتحولات صنعتی در اروپا – تحولاتی که از آن به عنوان انقلاب صنعتی یاد کردهاند – و با ابعاد تازهای که مسائل اجتماعی از قبیل اختلاف طبقاتی و استثمار طبقات محروم با توسعۀ سرمایهداری در مراکز بزرگ صنعتی یافته بود، هنر و ادبیات دیگر نمیتوانست خود را از تأثیر آن دور نگهدارد. ادبیات عرصۀ مبارزات اجتماعی شد. تعهد سیاسی و اجتماعی شعار روز بود. “هنر برای مردم” سرلوحۀ کار شاعران و نویسندگان شده بود. از سوی دیگرپیشرفت علوم طبیعی مسائل تازهای را مطرح میکرد که ادبیات هم نمیتوانست به آن بیاعتنا بماند. از یکسو داروینیسم و نکاتی که در ارتباط با وراثت مطرح میکرد و از سوی دیگر پوزیتیویسم و نظریات اوگوست کنت ، که مسائل جامعۀ انسانی را همچون پدیدههای مادی و طبیعی بررسی میکرد، جهانبینی انسان نیمۀ دوم قرن نوزدهم را دچار دگرگونیهایی کرده که ادبیات هم نمیتوانست از آن در امان بماند.
هیپولیت تن تحت تأثیر افکار و نظریات کنت، تئوری ادبی خود را تدوین کرد که به “تئوری محیط” معروف شد، که به تأثیر محیط در زندگی انسانها نظری خاص داشت. امیل زولا مبلغ رمانی میشود که خود آن را “رمان آزمایشگاهی” میخواند – رمانی که در پیشبرد وقایعش از شیوههایی استفاده میشود، که با روشهای علمی و آزمایشگاهی قابل مقایسه است، یا از چنین روشهایی تقلید میکند. در زمینۀ تئاتر کارهای مهمتر از کشورهای اسکاندیناوی پدید میآید. به خصوص نمایشنامههای هنریک ایبسن صحنۀ تئاتر سراسر اروپا را تسخیر میکند.
در چنین فضایی ادبیات آلمان هم نمیتوانست از این تأثیرات بیبهره بماند. همه جا صحبت از ادبیاتی است که با روح عصر جدید و تحولات علمی آن سازگار باشد. یو لیوس هیلبراند در سال ۱۸۸۶ بر «ارتباط ادبیات با مسائل اجتماعی و علوم» تأکید میکند . اگر تاکنون، به خصوص در دورۀ کلاسیک و رمانتبک، ادبیات در ارتباط تنگاتنگ با فلسفه قرارداشت، حال علوم طبیعی عهدهدار نقش فلسفه میشود. نظریهپردازی همچون هانس فن بادزو در نوشتهای دربارۀ تأثیر علوم طبیعی بر ادبیات نتیجه میگیرد که: «علوم طبیعی به طور کامل جای فلسفه را گرفته است.»
ولی آنچه در آثار ادبی آلمان به چشم میخورد خبر از تفاوتی می دهد که با ناتورالیسم فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی وجود دارد: در ادبیات ناتورالیستی آلمان تأثیر علوم جدید چندان در محتوا خودنمایی نمیکند که در سبک نگارش این آثار به چشم میآید. توصیف محیط زندگی اشخاص و قهرمانها با دقتی صورت میپذیرد که با نوشتههای علمی کوس برابری میزند.
آنچه در کنار این عنصر صوری از اهمیت بسزایی برخوردار است توجهی است که به مسائل اجتماعی و سیاسی مبذول میشود. کارل بلایب تروی در کتاب «انقلاب ادبی» رمان اجتماعی را «برترین نوع ادبی» میخواند. او براساس این نظریۀ خود ماکس کرتسر را «رئالیست نمونه» لقب میدهد و او را «همپایۀ زولا» مینامد. که در رمانهایش فضای زندگی برلین را به نمایش میگذارد، و بهخصوص در رمان «دو رفیق» تصویری از جنبش سوسیالیستی ارائه میکند. کنراد آلبرتی رمان هشت جلدی «تلاش معاش» را به رشتۀ تحریر درمیآورد.
توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی تا بدان حد پیش میرود که دستگاه حاکمه را ناگزیر از اقداماتی میکند. در سال ۱۸۹۰ حکم دادگاه در ممنوعیت انتشار رمانهای «آدم» اثر هرمان کنرادی ، «اهریمن حسد» اثر ویلهلم والوت و «پیرها و جوانها» اثر کنراد آلبرتی صادر میشود.»