مؤلف: جان گریشام
مترجم: مهرشاد طاهرپرور
بخشی از متن کتاب:
لوئی و خانم فریژیر در سراسر مدت تعطیلات در گوش مارک میخواندند که او باید برای دفاع از برادرش شتاب کند. آیا بهتر نبود مراتب دادگاه تا پایان سال به تأخیر انداخته شود تا آن موقع مارک پروانۀ وکالتش را دریافت و جایگاه خود را در کارش پیدا میکرد و میتوانست با یکی از آن حقههای معروف حرفهای بهراحتی اتهامات برادرش را از اساس بیاثر کند.
این نقشۀ خیالپردازانۀ مادر و پسر آنقدر غیرواقعی بود که مارک حتی حوصلۀ بحث کردن نداشت. وقتی مارک متوجه شد لوئی قصد دارد روز سال نو به کاناپه بچسبد و هفت بازی بیسبال را پشتسرهم تماشا کند تصمیم خود را گرفت و بیسروصدا برای دیدن یکی از دوستانش خانه را ترک کرد. آن شب مارک وقتی با حالت غیرعادی در بازگشت به خانه رانندگی میکرد، تصمیم گرفت از مهلکه فرار کند. او تصمیم گرفت به واشینگتن برگردد و با پرسه زدن در همان دفتر حقوقی که قرار بود بهزودی به استخدامش درآید خود را مشغول کند. کلاسها تا حدود دو هفتۀ دیگر شروع نمیشد، ولی ده روز تجربۀ گوش دادن به اراجیف لوئی، حتی اگر پخش بیوقفۀ آهنگ فندقشکن را هم در نظر نمیگرفت، کافی بود تا به استقبال ترم آخر دانشکدۀ حقوق برود.
ساعت را روی هشت صبح روز بعد کوک کرد و هنگام نوشیدن قهوه با مادرش به او توضیح داد که باید به واشینگتن برگردد «مامان ببخش که مجبورم یه کم زودتر برم و تو رو با این پسر نااهلت تنها بذارم، ولی مجبورم از اینجا برم. بزرگ کردنش که وظیفۀ من نیست. من هم مشکلات خاص خودم رو دارم.»