مؤلف: کورتیزیو مالاپارته
مترجم: قلی خیاط
«روی کت اونیفورم من جای سوراخ سه گلولهی مسلسل سنگین دیده میشد. روی پیراهن و زیرشلواریام لکههای خون موجود بود. کفشهایم را نیز از پاهای جسد یک سرباز انگلیسی کنده بودند. بار اولی که آنها را پوشیدم چیزی در داخل کفش، پایم را نیش زد. اول گمان بردم تکه استخوانیست مانده از جسدِ پیش، اما یک میخ بود. ایکاش یک تکه استخوان میبود از جسد قبلی چرا که برای کندن میخ، چیزی قریب نیمساعت دنبال میخکش میگشتم. روی همرفته، میشود گفت که این جنگ احمقانهی بیخود برای ما به خوبی تمام شده بود. بهتر از این هم نمیشد امید داشت. غرور و تکبر پاک ما سربازهای مغلوب، حالا شده بود این که کنار فاتحین خود برای پیروزی جنگی که آن را قبلا باخته بودیم بجنگیم. پس طبیعی بود که ما اونیفورم سربازهای «فاتح»ی را به تن کنیم که به دست خودمان کشته شده بودند.»