نویسنده
نویسنده

نویسنده

نشر نگاه
قیمت: ۲,۴۵۰,۰۰۰ ریال

مؤلف: یاسمینا خضرا

مترجم: مسعود سنجرانی

«خیلی به هم دل‏بسته بودیم. وقتی سر کار می‏رفت، دلم برایش تنگ می‏شد. وقتی برمی‏گشت، به سویم می‏دوید تا به بالا پرتابم کند و مرا چنان غرق محبت خویش می‏کرد که به ‏تمامی درمی‏‌یافتم چقدر آزرده خواهد ‏شد؛ اگر روزی از او روی برگردانم.
همان‏قدر که مرا دوست می‏داشت، دوستش می‏داشتم. نگریستن به او برایم عروج بود. تیری در زانویش داشت و با عصایی در دست لنگ‏لنگان قدم برمی‏داشت؛ با‏‏این‏‏همه برایم رژه می‏رفت. زیباترینِ مردان بود و برای من آنچنان بزرگ که اغلب او را خدای خود می‏دانستم.
چرا مرا این‏همه دور از خوشبختی‌‏اش می‏‌فرستاد؟
هربار نگاهش بر من می‏‌افتاد، بار دیگر دچار تردید می‏شد. گاه حدسم این بود که نزدیک است میان‏بر بزند و مرا به خانه‏‌مان بازگرداند. فرمان ماشین را محکم در دستانش گرفته بود تا بر ولوله‏‌ای غلبه کند که دادگاه وجدان‏ در درونش برپا کرده بود. تردیدی که با لجاجتی وسواس‏‌گونه او را آزار می‌‏داد. با این ‏همه باید راضی می‏‌بود: مرا به مدرسه نظام می‌‏برد، کالج معتبری که در آن از بهترین آموزش‏‌ها و تربیت برخوردار بودم. قرار بود در آینده افسر شوم، مربی بزرگ سربازان و بالاتر از همه، فرماندۀ‏ جنگ و یک قهرمان ….
قادر، پسرعموی کوچکم، روی صندلی عقب خوابیده بود و با ویراژهای چپ‏ و راست ماشین در میان تاکستان‏‌ها و تپه‏‏‌ها به این‏ور و آن‏ور می‏‌افتاد. در دوردست دو چوپان آتشی افروخته و دستان خود را به هرم گرما سپرده بودند. کمی پایین‏‌تر درست همان‏‌جا که دشت آغاز می‌‏شد، اسبی از دستِ سه سگ گرسنه که صدای عوعوشان شیب جاده را پر کرده بود، می‌‏گریخت تا آنکه قاروقور پژو صدای آنان را هم خاموش کرد. در لباس کاملاً جدیدی که شب گذشته از بوتیک مجللی در خیابان ارزیو خریده بودم، ریزتر از آنچه بودم به نظر می‏رسیدم …. فقط ۹ سال داشتم و آن‏قدر می‏‌فهمیدم که فرداهای پیشِ‏ رویم هرگز شبیه روزهای گذشته‏‌ام نخواهد بود...»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین